فریدون مشیری..درون معبد هستی. بشر در گوشه محراب خواهشهای جان افروز .نشسته در پی سجاده صد نقش حسرتهای

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

درون معبد هستی
  بشر در گوشه محراب خواهشهای جان افروز
  نشسته در پی سجاده صد نقش حسرتهای هستی سوز ...
بدستش خوشه پر باد تسبیح تمنا های رنگارنگ
  نگاهی میکند سوی خدا از ارزو لبریز...
بزاری از ته دل یک دلم میخواست میگوید
  شب و روزش دریغ رفته و ایکاش اینده است
  من امشب هفت شهر ارزوهایم چراغانی است
  زمین و اسمانم نور باران است
  کبوتر های رنگین بال خواهشها
  بهشت پر گل اندیشه ام را زیر پر دارند
  صفای معبد هستی تما شاییست
  زهر سو نوشخند اختران در چلچراغ ماه میریزند
  جهان در خواب
  تنها من در این معبد در این محراب
  دلم می خواست بند از پای و جانم باز میکردند
  که من تا روی بام ابر ها پر واز میکردم
  از انجا با کمند کهکشان تا استانه عرش میرفتم
  از ان در گاه درد خویش را فریاد میکردم
  که کاخ صد ستون کبریا لرزد
  مگر یکشب از این شبهای بی فرجام
  زیک فریاد بی هنگام
  بروی پرنیان اسمانها خواب در چشم خدا لرزد
  دلم میخواست دنیا رنگ دیگر بود
  خدا با بنده هایش مهربانتر بود
  از این بیچاره مردم یاد می فرمود
  دلم می خواست زنجیری گران از بارگاه خویش میاویخت
  که مظلومانه خدا را پای ان زنجیر
  ز درد خویشتن اگاه میکردند
  چه شیرین است اما من
  دلم می خواست اهل زر و زور ناگاه
  ز هر سو راه را بر مردم نمی بستند و زنجیر خدا را بر نمی چیدند
  دلم میخواست مردم در همه احوال با هم اشتی بودند
  طمع در مال یکدیگر نمی کردند
  کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند
  مراد خویش را در نا مرادیهای یکدیگر نمی جستند
  از این خون ریختن ها فتنه ها پر هیز میکردند
  چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر اکنده است
  چه شیرین است وقتی دوستی در اسمان دهر تابنده است
  چه شیرین است وقتی زندگی خالی زنیرنگ است
  دلم می خواست دست مرگ را از دامن امید کوتاه میکردند
  در این دنیا ی بی اغاز و بی پایان
  در این صحرا که جز گرد وغبار از ما نمی ماند
  خدا زین تلخ کامیهای بی هنگام بس میکرد
  نمیگویم بهر کس عیش ونو ش را یگان میداد
  همین ده روز هستی را امان می داد
  دلش را ناله تلخ سیه روزان تکان میداد
  دلم میخواست عشقم را نمی کشتند
  صفای ارزویم را که چون خورشید تابان بود میدیدند
  چنین از شاخسار هستیم اسان نمی چیدند
  گل عشقی شاداب را پر پر نمی کردند
  فریدون مشیری

|+| نوشته شده توسط عذرا مجیبی در یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶  |
وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : فریدون,مشیریدرون,معبد,هستی,بشر,گوشه,محراب,خواهشهای,جان,افروز,نشسته,سجاده,نقش,حسرتهای, نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 250 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1396 ساعت: 21:22