خواجوی کرمانی
گفتا'>گفتا تو از کجایی کاشفته مینمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی
گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدایی
گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی
گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم به مِیپرستی جستم ز خود رهایی
گفتا جویی نَیَرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی
گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نایی
گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشتهای هوایی
گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سرّی بود خدایی
+ نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۴۰۲ ساعت ۳:۹ ب.ظ توسط عذرا مجیبی |
وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 20:24