دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم این که میگویند آن خوشتر ز حسنیار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز همدوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز همچون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیز هم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز هم محتسب داند که حافظ عاشق است و آصف ملک سلیمان نیز هم + نوشته شده در جمعه هفدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۶:۵۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
مولانا آنک بیباده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست و آنک جانها به سحر نعره زنانند از اوو آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست جان جانست وگر جای ندارد چه عجب این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست پرده روشن دل بست و خیالات نمودو آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاستعقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست + نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۵ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
آواز جانانه استاد شجریان بر غزل ناب استاد سخن سعدی گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکشم شاید هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل به خونم گر بیالاید دو دست نازنین, ...ادامه مطلب
انوری غزلیاتای مردمان بگویید آرام جان من کو راحتفزای هرکس محنترسان من کو نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس گه گه به ناز گویم سرو روان من کو در بوستان شادی هرکس به چیدن گلآن گل که نشکفیدست در بوستان من کو جانان من سفر کرد با او برفت جانم باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو هرچند در کمینه نامه همی نیرزم در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو هرکس به خان و مانی دارند مهربانی من مهربان ندارم نامهربان من کو + نوشته شده در سه شنبه دوم اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۷:۵۸ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
"ملک الشعرای بهار" یا که به راه آرم اين صيد ز دل رميده را يا به رهت سپارم اين جان به لب رسيده را يا ز لبت کنم طلب قيمت خون خويشتن يا به تو واگذارم اين جسم به خون تپيده را کودک اشک من شود خاکنشين ز ناز, ...ادامه مطلب
بگداخت جان ز حسرت بی همزبانیمشعر استاد بهادر یگانهبر باد رفت در غم و حسرت جوانیمبی آرزو چه سود دگر زندگانیمموی سپید بر سر من تاخت ای دریغپیچید روزگار کفن بر جوانیمگاهی به سوی مسجد و گاهی به میکدهای عش, ...ادامه مطلب
این قصه با مننمی آیی چرا میخانه با من ؟بنوشی تا مئی جانانه با من ؟مترس از چشم رندان هوس بازسكوت جملگی، رندانه با منیكی زآنان اگر گیسویت آشفتچو من هشیار گشتم ،شانه با منوگر مستانه آن یك بر تو پیچیدبه ك,کرمانشاهی ...ادامه مطلب
حافظ..سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت سينه از آتش دل در غم جانانه بسوختآتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوختتنم از واسطه دوري دلبر بگداختجانم از آتش مهر رخ جانانه بسوختسو,حافظسينه ...ادامه مطلب
درون معبد هستی بشر در گوشه محراب خواهشهای جان افروز نشسته در پی سجاده صد نقش حسرتهای هستی سوز ...بدستش خوشه پر باد تسبیح تمنا های رنگارنگ نگاهی میکند سوی خدا از ارزو لبریز...بزاری از ته دل یک دلم میخواست میگوید شب و روزش دریغ رفته و ایکاش اینده است من امشب هفت شهر ارزوهایم چراغانی است زمین و اسمانم نور باران است کبوتر های رنگین بال خواهشها بهشت پر گل اندیشه ام را زیر پر دارند صفای معبد هستی تما شاییست زهر سو نوشخند اختران در چلچراغ ماه میریزند جهان در خواب تنها من در این معبد در این محراب دلم می خواست بند از پای و جانم باز میکردند که من تا روی بام ابر ها پر واز میکردم از انجا با,فریدون,مشیریدرون,معبد,هستی,بشر,گوشه,محراب,خواهشهای,جان,افروز,نشسته,سجاده,نقش,حسرتهای ...ادامه مطلب
فخرالدین عراقیعشق شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوتهٔ سودا نهاد گفت و گویی در زبان ما فکند جست و جویی در درون ما نهاد از خُمستان جرعه ای بر خاک ریخت جنبشی در آدم و حوّا نهاد دم به دم در هر لباسی رخ نمود لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد یک کرشمه کرد با خود آن چنانک فتنه ای در پیر و در برنا نهاد شور و غوغا, ...ادامه مطلب
نخستين كلامي كه دل هاي ما را به بوي خوش آشنايي سپرد به مهماني عشق برد پر از مهر بودي پر از نور بودم همه شوق بودي همه شور بودم چه خوش لحظه هايي كه دزدانه از هم نگاهي ربوديم و رازي نهفتيم چه خوش لحظه هايي كه " مي خواهمت " را به شرم و خموشي نگفتيم و گفتيم دو آواي تنهاي سر گشته بوديم رها در گذرگاه هستي , ...ادامه مطلب
ساز خاموش از رسول مقصودی من ز خوبان جهان مِهر و وفا مي خواهم دانم اين نيست، ندانم كه چرا مي خواهم اين همانا مَثَل سنگ و سبو را ماند او جفا دارد و من مهر و وفا مي خواهم ز شت و زيبا چه تفاوت كند از جانب دوست جمله نيكوست وفا يا كه جفا مي خواهم با رقيب آمده ، بر ديدن بيمار ، حبيب نا طبيب است و مرا بين كه دوا مي خواهم پنجه اي نيست كه با لطف مرا بنوازد ساز خاموشم و بس شور و نوا مي خواهم گفته بودي ك تو روزي ز غمم خواهي مُرد جان فداي تو، من اين را ز خدا مي خواهم گر بود دادگهي روز قيامت برپا من در آن دادرسي تورا مي خواهم , ...ادامه مطلب
چرا همه ما فراموش میکنیم که این موسیقی با تلاش عده زیادی از نوازندگان و موسیقیدانان و آهنگ نویسان و دستاندکاران ساخته شده و فقط و فقط خوانندهای عزیز رو بعنوان صاحبان این هنر تشویق میکنیم ؟ دوستان عده زیادی جمع شدن و از علم و تجربه و هنر و تلاششان مایه گذاشتن تا این آثار بیمانند رو ساختن به همه آنها درود بفرستیم نه تنها به خوانندگان عزیز / اما چرا عزیزان دیگر چشمه هنر موسیقی و شعر اینقدر دچار خشکسالی وحشتناک شده که ما هنوز باید شاهکارهای ۵۰ سال پیش رو گوش کنیم کو اون استعدادهای بی مثال و بی همتا کجا هستند اون جوانهایی که این آثار درخشان را باز هم بساز, ...ادامه مطلب