دل گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکشم شاید هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل به خونم گر بیالاید دو دست نازنین وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 70 تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 ساعت: 18:44