وبلاگ شخصی عذرا مجیبی

متن مرتبط با «سعدی» در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی نوشته شده است

سعدی (باب دوم دراحسان) چنان سعی کن کز تو ماند چو شیرچه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ (یکی روبهی دید

  • سعدی (باب دوم در احسان) چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟(یکی روبهی دید بی دست و پای) فرو ماند در لطف و صنع خدای که چون زندگانی به سر می‌برد؟ بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟ در این بود درویش شوریده رنگ که شیری برآمد شغالی به چنگشغال نگون‌بخت را شیر خورد بماند آنچه روباه از آن سیر خورد دگر روز باز اتفاقی فتاد که روزی رسان قوت روزش بداد یقین، مرد را دیده بیننده کرد شد و تکیه بر آفریننده کرد کز این پس به کنجی نشینم چو مور که روزی نخوردند پیلان به زور زنخدان فرو برد چندی به جیب که بخشنده روزی فرستد ز غیب نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوستچو صبرش نماند از ضعیفی و هوش ز دیوار محرابش آمد به گوشبرو شیر درنده باش، ای دغل مینداز خود را چو روباه شل چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ چو شیر آن که را گردنی فربه استگر افتد چو روبه، سگ از وی به است بچنگ آر و با دیگران نوش کننه بر فضلهٔ دیگران گوش کنبخور تا توانی به بازوی خویش که سعیت بود در ترازوی خویش چو مردان ببر رنج و راحت رسان مخنث خورد دسترنج کسان بگیر ای جوان دست درویش پیر نه خود را بیگفن که دستم بگیر خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست که دون همتانند بی مغز و پوست کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای + نوشته شده در شنبه نهم دی ۱۴۰۲ ساعت ۳:۲۴ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سعدی » دیوان اشعار » غزلیات بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

  • سعدی » دیوان اشعار » غزلیات بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآیدروی میمون تو دیدن در دولت بگشایدصبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزایداین لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزدایدرشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو سایدنیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخایدگر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نبایددل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادمهر که از دوست تحمل نکند عهد نپایدبا همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی آن که روی از همه عالم به تو آورد نشایدچشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند پای بلبل نتوان بست که بر گل نسرایدسعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن نظری گر بربایی دلت از کف برباید + نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت ۷:۵۷ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آواز جانانه استاد شجریان بر غزل ناب استاد سخن سعدی . .گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین

  • آواز جانانه استاد شجریان بر غزل ناب استاد سخن سعدی گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل ایا باد سحرگاهی گر این شب روز می‌خواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کشم شاید هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل به خونم گر بیالاید دو دست نازنین, ...ادامه مطلب

  • شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست سعدی بزرگ

  • شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟ بگفت ای هوادار مسکین من ...برفت انگبین یار شیرین منچو شیرینی از من بدر می‌رود چو فرهادم آتش به سر می‌رودهمی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو می‌دویدش به رخسار زردکه ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایستتو بگریزی از پیش یک شعله خام من استاده‌ام تا بسوزم تمام تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوختهمه شب در این گفت و گو بود شمع به دیدار او وقت اصحاب، جمع نرفته ز شب همچنان بهره‌ای که ناگه بکشتش پری چهره‌ای همی گفت و می‌رفت دودش به سر همین بود پایان عشق، ای پسر ره این است اگر خواهی آموختن به کشتن فرج یابی از سوختن مکن گریه بر گور مقتول دوست قل الحمدلله که مقبول اوستاگر عاشقی سر مشوی از مرض چو سعدی فرو شوی دست از غرض فدایی ندارد ز مقصود چنگ وگر بر سرش تیر بارند و سنگبه دریا مرو گفتمت زینهار وگر می‌روی تن به توفان سپار بوستان سعدی » باب سوم در عشق و مستی و شور + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۶:۵۸ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمده‌ای مرحبا قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از سبا .سعدی

  • ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمده‌ای مرحبا قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از سبا بر سر خشمست هنوز آن حریف یا سخنی می‌رود اندر رضا از در صلح آمده‌ای یا خلاف با قدم خوف روم یا رجا بار دگر گر به سر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا گو رمقی بیش نماند از ضعیف چند کند صورت بی‌جان بقا آن همه دلداری و پیمان و عهد نیک نکردی که نکردی وفالیکن اگر دور وصالی بود صلح فراموش کند ماجرا تا به گریبان نرسد دست مرگ دست ز دامن نکنیمت رها دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا خستگی اندر طلبت راحتست درد کشیدن به امید دوا سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرد قفهر سحر از عشق دمی می‌زنم روز دگر می‌شنوم برملا قصه دردم همه عالم گرفت در که نگیرد نفس آشنا گر برسد ناله سعدی به کوه کوه بنالد به زبان صدا + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۲۲ ق.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سعدی درخت غنچه برآوردوبلبلان مستندجهان جوان شدو یاران به عیش بنشستند حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد

  • سعدی درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستندحریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را که مدتی ببریدند و بازپیوستند به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیارکه پیش شحنه بگوید که صوفیان مستندیکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست که سروهای چمن پیش قامتش پستنداگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست خبر ندارم از ایشان که در جهان هستندمثال راکب دریاست حال کشته عشق به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری جواب داد که آزادگان تهی دستندبه راه عقل برفتند سعدیا بسیار که ره به عالم دیوانگان ندانستند + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۲۷ ق.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی . من این طریق محبت ز دست نگذارم . سعدی

  • اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی .من این طریق محبت ز دست نگذارم .سعدی من آن نیم که دل از مهر دوست بردارمو گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست نه احتمال نشستن نه پای رفتارم کجا ر, ...ادامه مطلب

  • شعر از سعدی.من ای گل دوست می‌دارم تو را کز بوی مشکینت چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید

  • نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید ملامت‌ها که بر من رفت و سختی‌ها که پیش , ...ادامه مطلب

  • سعدی...کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی! که آنچه گناه او بود، من بکشم غرامتش

  • سعدیآن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش هر چه کند به شاهدی، کس نکند ملامتش باغ تفرج است و بس میوه نمی دهد به کس، جز به نظر نمی رسد، سیب درخت قامتش داروی دل نمی کنم، که آنکه مریض عشق شد هیچ دوا نیاورد , ...ادامه مطلب

  • ای عقل نگفتم که تو در عشق نگنجی در دولت خاقان نتوان کرد خلافت..سعدی

  • سعدیای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه خوبان بربودی به لطافت ای صورت دیبای خطایی به نکوییوی قطره باران بهاری به نظافتهر ملک وجودی که به شوخی بگرفتیسلطان خیالت بنشاندی به خلافت ای سرو خرامان گذری , ...ادامه مطلب

  • ازگلستان سعدی يکی بر سر شاخ، بن می بريد خداوند بستان نگه کرد و ديد

  • گلستان سعدی يکی بر سر شاخ، بن می بريدخداوند بستان نگه کرد و ديدبگفتا گر اين مرد بد می کند نه با من که با نفس خود می کندنصيحت بجای است اگر بشنویضعيفان ميفکن به کتف قوی که فردا به داور برد خسرویگدايی که, ...ادامه مطلب

  • چنان قحط شد سالی اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق..استاد سخن سعدی بزرگ

  • چنان قحط شد سالی اندر دمشقکه یاران فراموش کردند عشقچنان آسمان بر زمین شد بخیلکه لب تر نکردند زرع و نخیلبخوشید سرچشمه‌های قدیم ...نماند آب، جز آب چشم یتیمنبودی بجز آه بیوه زنی اگر برشدی دودی از روزنی چ, ...ادامه مطلب

  • به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست ...سعدی

  • به جهان خرم از آنم ...سعدی به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوستبه غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبحتا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوستنه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل , ...ادامه مطلب

  • ناچار هر که صاحب رویِ نکو بود .سعدی. محمد رضا لطفی و هنگامه اخوان...

  • ناچار هر که صاحب رویِ نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بودای گل تو نيز شوخي بلبل معاف دار کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بودنفس آرزو کند که تو , ...ادامه مطلب

  • ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻪ ﻏﻤﻢ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺧﯿﺰ.سعدی آهنگ گیس محسن نامجو در برنامه نوروزی

  • ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻪ ﻏﻤﻢ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺧﯿﺰ.ﻓـﺮﻣــﺎﻥ ﺑﺮﻣــﺖ ﺟﺎﻧــﺎ ﺑﻨـﺸﯿﻨـﻢ ﻭ ﺑــﺮﺧﯿـﺰﻡ.تقدیم دوستان سعدی ومحسن نامجوﯾـﮏ ﺭﻭﺯ ﺑــﻪ ﺷﯿــﺪﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺯﻟــﻒ ﺗﻮ ﺁﻭﯾـﺰﻡ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها