شب بود و من سر در گریبان غوغای مستی بود و هجران از زندگانی خسته بودم سراینده بیژن ترقی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

شب بود'>بود و من سر در گریبان

غوغای مستی بود و هجران

از زندگانی خسته بودم با گریه پیمان بسته بودم

تا دیده از این مستی گشودم در کوی تو بنشسته بودم

با گریه پیمان بسته بودم ز غم تو من رهایی ندارم

که بجز تو آشنایی ندارم غمت از دل من نرفته

برون کشیده دلم را به دشت جنون خدایا

تو که دل به یارم ندادی چرا طاقت انتظارم ندادی؟

تو که عشق او در وجودم نهادی چرا طاقت رنجم ندادی؟

مرا غم هجران نکرده رها رها نشود دل ز دام بلا

که مهر و وفایی نمانده به دلها نشان وفائی نمانده بدلها

زنده یاد مهستی .شعر بیژن ترقی

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مهر ۱۴۰۱ ساعت ۲:۵۰ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  | 

وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 24 مهر 1401 ساعت: 13:56