وبلاگ شخصی عذرا مجیبی

متن مرتبط با «داستان کوتاه خنده دار» در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی نوشته شده است

خواجوی کرمانی گفتا تو ازکجایی کاشفته می‌‌نمایی گفتم منم غریبی از شهرآشنایی گفتا سرچه داری کز سر خبر

  • خواجوی کرمانی گفتا تو از کجایی کاشفته می‌‌نمایی گفتم منم غریبی از شهر آشنایی گفتا سر چه داری کز سر خبر نداریگفتم بر آستانت دارم سر گدایی گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانیگفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی گفتم به مِی‌پرستی جستم ز خود رهایی گفتا جویی نَیَرزی گر زهد و توبه ورزی گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم گفتم به از ترنجی لیکن بدست نایی گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ای هواییگفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیندگفتم حدیث مستان سرّی بود خدایی + نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۴۰۲ ساعت ۳:۹ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زدراه به جایی داردعالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش

  • مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زد راه به جایی داردعالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی داردپیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد محترم دار دلم کاین مگس قندپرستتا هواخواه تو شد فر همایی دارد از عدالت نبود دور گرش پرسد حالپادشاهی که به همسایه گدایی دارداشک خونین بنمودم به طبیبان گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوایی داردستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق هر عمل اجری و هر کرده جزایی داردنغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست شادی روی کسی خور که صفایی داردخسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواندو از زبان تو تمنای دعایی دارد + نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۵:۱۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ... سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي؟ تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن بسراي تا كه هستي كه سرودن

  • نفسم گرفت ازين شب در اين حصار بشكن در اين حصار جادويي روزگار بشكنچو شقايق از دل سنگ برآر رايت خونبه جنون صلابت صخره ي كوهسار بشكن تو كه ترجمان صبحي به ترنم و ترانه لب زخم ديده بگشا صف انتظار بشكن ...سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي؟تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكنبسراي تا كه هستي كه سرودن استبودن به ترنمي دژ وحشت اين ديار بشكن شب غارت تتاران همه سو فكنده سايهتو به آذرخشي اين سايه ي ديوسار بشكنز برون كسي نيايد چو به ياري تو اينجا تو ز خويشتن برون آ سپه تتار بشكن + نوشته شده در پنجشنبه دوم شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۹:۴ ق.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من بی دل و دستارم در خانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می

  • من مست و تو دیوانه ما را که برد خانهصد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی ...جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستیوان ساقی سر مستی با ساغر شاهانه ای لولی بربط زن تو مست تری یا منای پیش چو تو مستی افسون من افسانهاز خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه چون کشتی بی لنگر کژ میشدمژ می شد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه گفتم زکجایی توتسخرزدوگفت ای جاننیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه در دانهمن بی دل و دستارم در خانه خمارمیک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نهتو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانهجانا به خرابات آ تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه حضرت مولانا + نوشته شده در پنجشنبه دوم شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۹:۱۳ ق.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ناچار هر که صاحب رویِ نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود ای گل تو نيز شوخي بلبل معاف دار سعد

  • ناچار هر که صاحب رویِ نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود ای گل تو نيز شوخي بلبل معاف دار کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بودنفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی بعد از هزار سال که خاکش سبو بود پاکيزه روی در همه شهری بود وليک نه چون تو پاکدامن و پاکيزه خو بود ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار مسکين کسی که در خم چوگان چو گو بود مويی چنين دريغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشک بو بود پندارم آن که با تو ندارد تعلقی نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم گم کرده دل هرآينه در جست و جو بود... بر می نيايد از دل تنگم نفس تمام چون ناله کسی که به چاهی فرو بودسعدی سپاس دار و جفا بين و دم مزن کز دست نيکوان همه چيزی نکو بود + نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۸:۳ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست سعدی بزرگ

  • شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟ بگفت ای هوادار مسکین من ...برفت انگبین یار شیرین منچو شیرینی از من بدر می‌رود چو فرهادم آتش به سر می‌رودهمی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو می‌دویدش به رخسار زردکه ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایستتو بگریزی از پیش یک شعله خام من استاده‌ام تا بسوزم تمام تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوختهمه شب در این گفت و گو بود شمع به دیدار او وقت اصحاب، جمع نرفته ز شب همچنان بهره‌ای که ناگه بکشتش پری چهره‌ای همی گفت و می‌رفت دودش به سر همین بود پایان عشق، ای پسر ره این است اگر خواهی آموختن به کشتن فرج یابی از سوختن مکن گریه بر گور مقتول دوست قل الحمدلله که مقبول اوستاگر عاشقی سر مشوی از مرض چو سعدی فرو شوی دست از غرض فدایی ندارد ز مقصود چنگ وگر بر سرش تیر بارند و سنگبه دریا مرو گفتمت زینهار وگر می‌روی تن به توفان سپار بوستان سعدی » باب سوم در عشق و مستی و شور + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۶:۵۸ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ابر می‌باردومن می‌شوم ازيارجداچون كنم دل به چنين روز زدلدارجدا ابرو باران و من و يار ستاده به وداع

  • ابر می‌باردابر می‌بارد و من می‌شوم از يار جدا چون كنم دل به چنين روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و يار ستاده به وداعمن جدا گريه كنان، ابر جدا، يار جداسبزه نو خيز و هوا خرم و بستان سرسبز بلبل روی سيه مانده ز گلزار جداای مرا در ته هر بند ز زلفت بندی چه كنی بند ز بندم همه يك بار جدا ديده‌ام بهر تو خون بار شد ای مردم چشم مردمی كن مشو از ديده خون بار جدا نعمت ديده نخواهم كه بماند پس از اين مانده چون ديده از آن نعمت ديدار جدا می‌دهم جان، مرو از من وگرت باور نيستبيش از آن خواهی بستان و نگه دار جدا حسن تو دير نماند چو ز خسرو رفتی گل بسی دير نماند چو شد از خار جداامير خسرو دهلوی + نوشته شده در یکشنبه ششم فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱:۵۲ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزلی ناب از خواجوی کرمانی بگوئید ای رفیقان ساربان را که امشب باز دارد کاروان را

  • خواجوی کرمانی بگوئید ای رفیقان ساربان را که امشب باز دارد کاروان را چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل زغلغل بلبل فریاد خوان را اگر زین پیش جان می پروریدم کنون بدرود خواهم کرد جان را بدار ای ساربان محمل , ...ادامه مطلب

  • "غزلیات حافظ"تقدیم همراهان ادیبم تکیه برتقوا و دانش درطریقت کافریست راهرو گرصدهنردارد توکل بایدش

  • "غزلیات, حافظ" تقدیم به دوستان ادیب وفرزانهباغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش, بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش, ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش, رند عالم سوز را با مص, ...ادامه مطلب

  • شعر از سعدی.من ای گل دوست می‌دارم تو را کز بوی مشکینت چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید

  • نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید ملامت‌ها که بر من رفت و سختی‌ها که پیش , ...ادامه مطلب

  • غزلی دلنشین از استاد شهریار... از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم

  • غزلی از استاد شهریار... از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانی, ...ادامه مطلب

  • غزل: حافظ یاری اندر کـس نـمی‌بینیم یاران را چـه شد دوسـتی کی آخر آمد دوستداران را چـه شد

  • غزل: حافظ یاری اندر کـس نـمی‌بینیم یاران را چـه شددوسـتی کی آخر آمد دوستداران را چـه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاسـتخون چـکید از شاخ گل بادبهاران را چـه شد صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برن, ...ادامه مطلب

  • سلام دوستان خوبم وبلاگم یازده ساله شد ممنونم همراهم بودید.دوستون دارم

  • سلام, دوستان, خوبم, وبلاگم, در بلاگفا یازده, ساله, شد ممنونم,  دراین  آشفته بازار دوستی ها وغیره...   همراهم, بودید.دوستون دارم, درود  سخنم را با شعری از همسر فقیدم رسول مقصودی شروع میکنم سلامی هم چ, ...ادامه مطلب

  • امیر خسرو دهلوی ابر می بارد و من می شوم از یار جدا.چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

  • امیر خسرو دهلوی ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز ب, ...ادامه مطلب

  • دوست دارم شمع باشم دردل شبها بسوزم .. روشنی بخشم میان جمع وخود تنها بسوزم ..(علی اکبر دلفی)

  • دوست دارم شمع باشم دردل شبها بسوزم .. روشنی بخشم میان جمع وخود تنها بسوزم .. شمع باشم اشک بر خاکستر پروانه ریزم .. یا سمندر گردم و درشعله بی پروا بسوزم .. لاله یی تنهاشوم در دامن صحرا سوزم .. کوه آتش گردم ودر حسرت دریا بسوزم .. ماه گردم در شب تار سیه روزان بتابم .. شعله آهی شوم خود را زسر تا پا بسوزم .. اشک شبنم باشم و برگونه گلها بلغزم .. برق لبخندی شوم در غنچه لبها بسوزم.. ی ا ز همت پر بسایم بر ثریا همچون عنقا .. یا بسازم آن قدر با آتش دل تا بسوزم ..   https://www.youtube.com/watch?v=AaIIb_6UmTI   , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها