سعدی..مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا..گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بُوَد جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را...
سعدی

|+| نوشته شده توسط عذرا مجیبی در پنجشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۶  |
وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : سعدیمشتاقی, نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 198 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 17:05