غزل باشکوهی از سعدی *
گفتی به غمم بنشین یااز سر جان بر خیز* *
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم*
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد خاک سر هر کویی بی فایده میبیزم
در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم
مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم
با یاد تو گر سعدی در شعر نمیگنجد چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۶:۳ ق.ظ توسط عذرا مجیبی |
وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 17 خرداد 1403 ساعت: 17:50