استاد محمد حسین شهریاراین همه جلوه و در پرده نهانی گل منوین همه پرده و از جلوه عیانی گل منآن تجلی که به عشق است و جلالست و جمالو آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل مناز صلای ازلی تا به سکوت ابدییک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل مناشک من نامه نویس است وبجز قاصد راهنیست در کوی توام نامه رسانی گل منگاه به مهر عروسان بهاری مه منگاه با قهر عبوسان خزانی گل منهمره همهمهی گله و همپای سکوتهمدم زمزمهی نای شبانی گل مندم خورشید و نم ابری و با قوس قزحشهسواری و به رنگینه کمانی گل منگه همه آشتی و گه همه جنگی شهمن گه به خونم خط و گه خط امانی گل منسر سوداگریت با سر سودایی ماستوه که سرمایه هر سود و زیانی گل منطرح و تصویر مکانی و به رنگآمیزیطرفه پیچیده به طومار زمانی گل منشهریار این همه کوشد به بیان تو ولیچه به از عمق سکوت تو بیانی گل من + نوشته شده در چهارشنبه دهم آبان ۱۴۰۲ ساعت ۹:۵۲ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
به مناسبت سالگشت تولد شاعری که در شبی مهتابی از کوچه ای گذشت و شعری سرود که ورد زبان همه عاشفان سرزمینمان شد ، فریدون مشیری خوشا به حال کسی که لحظه لحظهاش از بانگ عشق سرشار است ================================================================== فریدون مشیری، شاعر و روزنامهنگار معاصر، سیام شهریور ماه 1305 در خیابان عینالدولهی تهران متولد شد. پدرش، ابراهیم مشیری افشار، که گویا از نوادگان نادر شاه بوده است، متولد 1275 در همدان، در بیست سالگی به تهران آمد و کارمند وزرات پست و تلگراف شد. پدر بزرگ مشیری، میرزا محمود خان، نقش مهمی در تاسیس خطوط مخابراتی در همدان و کرمانشاه و کردستان داشت؛ به همین سبب ناصرالدین شاه قاجار به او لقب «مشیر» داد؛ لقبی که بعدها نام خانوادگی مشیریها شد. مادرش، خورشید، ملقب به اعظمالسطنه، نوهی امینالامرا و از خاندان ظهیرالدوله کرمانی بود. زنی بود علاقهمند به ادبیات که گاه شعر هم میگفت. پدرِ مادرش، میرزا جواد خان مؤتمنالممالک، نیز با تخلّص «نجم» شعر میسرود و چه بسا مشیری بخشی از توانمندی و استعداد شعری خود را مدیون این دو باشد. مشیری تا هفت سالگی ساکن تهران بود و کلاس اول دبستان را در دبستان «ادب» سپری کرد و گویا در این مدرسه با سیاوش کسرایی همکلاس بود. در سال 1313 به دلیل شغل پدر، به مشهد کوچ کردند و در 1320 مجدد به تهران بازگشتند. مشیری دبستان و متوسطه را در مدرسهی «همت» و سال اول دبیرستان را در مدرسهی «رضا شاه» مشهد گذراند. در بازگشت به تهران، دو سال در دالفنون تحصیل کرد و در سال پایانی به مدرسهی «ادیب» رفت. سپس مدتی در مدرسهی فنی وزارت پست و تلگراف بود تا در آزمون ورودی پذیرفته شود و بعد از آن در رشتهی ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرف, ...ادامه مطلب
ناچار هر که صاحب رویِ نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود ای گل تو نيز شوخي بلبل معاف دار کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بودنفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی بعد از هزار سال که خاکش سبو بود پاکيزه روی در همه شهری بود وليک نه چون تو پاکدامن و پاکيزه خو بود ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار مسکين کسی که در خم چوگان چو گو بود مويی چنين دريغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشک بو بود پندارم آن که با تو ندارد تعلقی نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم گم کرده دل هرآينه در جست و جو بود... بر می نيايد از دل تنگم نفس تمام چون ناله کسی که به چاهی فرو بودسعدی سپاس دار و جفا بين و دم مزن کز دست نيکوان همه چيزی نکو بود + نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۸:۳ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
شعری زیبا از زنده یاد سیمین بهبهانی یادشون گرامی هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم امشب همه را چون سر زلف تو ، شکستم فریاد زنان ، ناله کنان عربده جویان زنجیر ز پای دل دیوانه گسستم جز دل سیهی فتنه گری ، هیچ ندیدم چندان که به چشمان سیاهت نگرستم دوشیزه ی سرزنده ی عشق و هوسم را در گور نهفتم به عزایش بنشستم می خوردم و مستی ز حد افزودم و ، آنگاه پیمان تو ببریدم و پیمانه شکستم عشقت ز دل خون شده ام دست نمی شست من کشتمش امروز بدین عذر که مستم در پای کشم از سر آشفتگی وخشم روزی اگر افتد دل سخت تو به دستم + نوشته شده در شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۳:۵۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
رهی معیری » ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریدهام اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام چون خاک در هوای تو از پا فتادهام چون اشک در قفای تو با سر دویدهام.. من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیدهام از جام عافیت می نابی نخوردهام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهام موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریدهام ای سرو پای بسته به آزادگی منازآزاده من که از همه عالم بریدهام گر میگریزم از نظر مردمان رهی عیبم مکن که آهوی مردمندیدهام + نوشته شده در جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
الهي سينه اي ده آتش افروزدر آن سينه، دلي و آن دل همه سوزهر آن دل را كه سوزي نيست دل نيستدل افسرده غير از آب و گل نيست دلم پر شعله گردان سينه پر دودزبانم كن به گفتن آتش آلود كرامت كن دروني درد پرورددلي دروي درون درد و برون درد به سوزي ده كلامم را روايي كز آن گرمي كند آتش گدايي دلم را داغ عشقي بر جبين نه زبانم را بيان آتشين ده سخن كز سوز دل تابي ندارد چكد گر آب از او آبي ندارددلي افسرده دارم سخت بي نورچراغي زو به غايت روشني دور بده گرمي دل افسرده ام را فروزان كن چراغ مرده ام را ندارد راه فكرم روشنايي ز لطف پرتوي دارم گدايي اگر لطف تو نبود پرتو انداز كجا فكر و كجا گنجينه راز ز گنج راز در هر كنج سينهنهاده خازن تو صد دفينهولي لطف تو گر نبود به صد رنج پشيزي كس نيابد زان همه گنج چو در هر كنج صد گنجينه داري نمي خواهم كه نوميدم گذاري + نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ ساعت ۶:۳۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
زندگی فروغ نازنینآه اي زندگي منم كه هنوز با همه پوچي از تو لبريزم نه به فكرم كه رشته پاره كنم نه بر آنم كه از تو بگريزم همه ذرات جسم خاكي من از تو اي شعر گرم در سوزندآسمانهاي صاف را مانند كه لبالب ز ب, ...ادامه مطلب
پژمان بختیاری دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود من بودم و او بود می بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود من بودم و او بود دامان چمن پر گل و در دامن گلزارمن بودم و دلدار مه دلکش و گل نغز و هوا غالیه بو, ...ادامه مطلب
غزلی ناب از وحشی بافقی.مستغنی است از همه عالم گدای عشق ما و گدایی در دولتسرای عشقعشق و اساس عشق نهادند بر دوامیعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق آنها که نام آب بقا وضع کردهاندگفتند نکتهای ز دوام و بقای عش, ...ادامه مطلب
پژمان بختیاری دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود من بودم و او بودمی بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود من بودم و او بود دامان چمن پر گل و در دامن گلزار من بودم و دلدار مه دلکش و گل نغز و هوا غالیه بو, ...ادامه مطلب
عارف قزوینی داد حسنت بتو تعلیم خودآرائی را زیب اندام تو کرد اینهمه زیبائی را قدرت عشق تو بگرفت بسر نیزهء حسن طرفة العین ز من قوهء بینائی را کرده سودای سر زلف تو دیوانه ترم چه نهی سر بسر این آدم رسوائی, ...ادامه مطلب
وحشی بافقی واین شعر دلنشین الهي سينه اي ده آتش افروز در آن سينه، دلي و آن دل همه سوزهر آن دل را كه سوزي نيست دل نيستدل افسرده غير از آب و گل نيست دلم پر شعله گردان سينه پر دود زبانم كن به گفتن آتش آلو, ...ادامه مطلب
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم بر ما بسی کمان ملامت کشیده اندتا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ایما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم پیر مغ, ...ادامه مطلب
سروده ای دلنشین از استاد پژمان بختیاریدیوانه وار دوسشون دارم تقدیم دوستانمن بودم واو بود............دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بودمن بودم واو بود می بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود من بودم و ا, ...ادامه مطلب
وحشی بافقیمستغنی است از همه عالم گدای عشقما و گدایی در دولتسرای عشقعشق و اساس عشق نهادند بر دوامیعنی خلل پذیر نگردد بنای عشقآنها که نام آب بقا وضع کردهاندگفتند نکتهای ز دوام و بقای عشقگو خاک تیره زر کن و سنگ سیاهسیم آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشقپروانه محو کرد در آتش وجود خویشیعنی که اتحاد بود انتهای عشقاینرا کشد به وادی و آنرا برد به کوهزینها بسیست تا چه بود اقتضای عشقوحشی هزار ساله ره از یار سوی یاریک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق, ...ادامه مطلب