انوری ای دیر بدست آمده بس زود برفتی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی چون دوستی سنگدلان زود برفتی زان پیش که در باغ وصال تو دل من از داغ فراق تو بر آسود برفتی ناگشته من از بند تو آزاد بجستی نا کرده مرا وصل تو خشنود برفتیآهنگ به جان من دلسوخته کردی چون در دل من عشق بیفزود برفتی + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۲۶ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
آواز جانانه استاد شجریان بر غزل ناب استاد سخن سعدی گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکشم شاید هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل به خونم گر بیالاید دو دست نازنین, ...ادامه مطلب
حافظ صبا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمدهوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمدتنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمدز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزادچه گوش کرد که با ده زبان خموش آمدچه جای صحبت نامحرم است مجلس انس سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمدز خانقاه به میخانه میرود حافظ مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد + نوشته شده در پنجشنبه هشتم تیر ۱۴۰۲ ساعت ۹:۲۰ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمدهای مرحبا قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از سبا بر سر خشمست هنوز آن حریف یا سخنی میرود اندر رضا از در صلح آمدهای یا خلاف با قدم خوف روم یا رجا بار دگر گر به سر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا گو رمقی بیش نماند از ضعیف چند کند صورت بیجان بقا آن همه دلداری و پیمان و عهد نیک نکردی که نکردی وفالیکن اگر دور وصالی بود صلح فراموش کند ماجرا تا به گریبان نرسد دست مرگ دست ز دامن نکنیمت رها دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا خستگی اندر طلبت راحتست درد کشیدن به امید دوا سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرد قفهر سحر از عشق دمی میزنم روز دگر میشنوم برملا قصه دردم همه عالم گرفت در که نگیرد نفس آشنا گر برسد ناله سعدی به کوه کوه بنالد به زبان صدا + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۲۲ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
بهار غم انگیز ...از کتاب زمین دزاشیب، فروردین ۱۳۳۳بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاوردپرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟ که آیین بهاران رفتش از یادچرامی نالد ابر برق در چشم چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟چرا خون می چکد از شاخه ی گل چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟که در گلزار ما این فتنه کردست ؟چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟ چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟چرا سر برده نرگس در گریبان ؟ چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟ چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟ چرا ساقی نمی گوید درودی ؟چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟ چه دشت است اینکه خاکش خون گرفته ست ؟چرا خورشید فروردین فروخفت ؟ بهار آمد گل نوروز نشکفت!مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟ که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟مگر دارد بهار نورسیده دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟مگر گل نو عروس شوی مرده ست که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟مگر خورشید را پاس زمین است ؟ که از خون شهیدان شرمگین است ...بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش ای گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشایبهارا ، خیز و زان ابر سبک رو بزن آبی به روی سبزه ی نوسر و رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغان چمن بخشبر آر از آستین دست گل افشان گلی بر دامن این سبزه بنشانگریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاک گریباننسیم صبحدم گو نرم برخیز گل از خواب زمستانی برانگیز بهارا ، بنگر این دشت مشوش که می بارد بر آن باران آتش بهارا ، بنگر این خاک بلاخیز که شد هر خاربن چون دشنه خونریز بهارا ، بنگر این صحرای غمناک که هر سو کشته ای افتاده بر خاک بها, ...ادامه مطلب
حافظ ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم سبزه ء خط تو ديديم و ز بستان بهشت به طلبكارى اين مهر گ, ...ادامه مطلب
در کدامین چمن ای سرو به بار آمدهای؟ که ربایندهتر از خواب بهار آمدهای با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد! خانهپردازتر از سیل بهار آمدهای چشم بد دور، که چون جام و صراحی ز ازل در خور بوس و سزاوار کنار , ...ادامه مطلب
سروده زیبای زنده یاد مهدی اخوان ثالثدرباره عید نوروزعید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم گردي نسترديم و غباري نستانديمديديم كه در كسوت بخت آمده نوروزاز بيدلي آن را زدر خانه برآنديمهر جا گذري غلغله ي شاد, ...ادامه مطلب
غزل: حافظ یاری اندر کـس نـمیبینیم یاران را چـه شددوسـتی کی آخر آمد دوستداران را چـه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاسـتخون چـکید از شاخ گل بادبهاران را چـه شد صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برن, ...ادامه مطلب
تـا بـرفتـی ز بـرم صـورت بـی جـان بـودم نه فـرامـوشـیم از ذکـر تـو خـامـوش نـشـانـد کـه در انـدیشـه اوصـاف تـو حـیران بـودم بــی تـو در دامـن گـلـزار نـخـفـتـم یـک شـب کــه نـه در بــادیـه خــار مـغــیـلـان بــودم زنـده مـی کــرد مـرا دم بــه دم امـیـد وصــال ور نه دور از نظـرت کشـتـه هجـران بـودم, ...ادامه مطلب
این قطعه را چند ماه پیش بمناسبت تولد دوست نازنین و بزرگوارم جناب دکتر علی اسدی (ع.الف. ساده) شاعر گرانمایه ، ادیب، نویسنده و استاد دانشگاه ،اجرا و تقدیم ایشان کردم ولی بنا به درخواست برخی دوستان که از بنده اجراهایم را خواسته اند امشب در سایت یوتیوب نیز آپلود کردم. این چهار مضراب را استاد بدیعی قبل ا, ...ادامه مطلب
در بهار زندگی احساس پیری میکنمبا همه آزادگی فکر اسیری میکنمبس که بد دیدم ز یاران به ظاهر خوب خودبعد از این بر کودک دل سختگیری میکنمدر به رویم بسته اند از این و از آن خسته اممن به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته امای خدای آسمان بهتر تو میدانی که منبارها در راه او تا پای جان بنشسته امدر بهار زندگی احساس پیری میکنمبا همه آزادگی فکر اسیری میکنمشمع بودن . ذره ذره آب گشتن تابه کیشمع بودن . ذره ذره آب گشتن تابه کیراه پر خاشاک را . راه رفتن تا به کیدر به رویم بسته اند از این و از آن خسته اممن به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته امای خدای آسمان بهتر تو میدانی که منبارها در راه,در بهار زندگی احساس پیری میکنم,در بهار زندگی رفتی سفر,در بهار زندگی احساس,در بهار زندگی احساس پیری,در بهار زندگی احساس پیری میکنم دانلود,در بهار زندگی افتخاری,در بهار زندگي احساس پيري ميكنم,تا بهار زندگی آمده سوی چمن,تا بهار زندگی ...ادامه مطلب
گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر برآیدگفتم ز مهرورزان ، رسم وفا بیاموز گفتا ز خوب رویان ، این کار کمتر آیدگفتم که بر خیالت ، راه نظر ببندم گفتا که شبرو است او ، از راه دیگر آیدگفتم که بوی زلفت ، گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی ، هم اوت رهبر آیدگفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی ، کز کوی دلبر آیدگفتم که نوش لعلت ، ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن ، کو بنده پرور آیدگفتم دل رحیمت ، کی عزم صلح دارد؟ گفتا مگوی با کس ، تا وقت آن درآیدگفتم زمان عشرت ، دیدی که چون سر آمد؟ گفتا خموش حافظ ، کاین غصه هم سر آید.,گفتم زمان عشرت,گفتم زمان عشرت دیدی,گفتن زمان به انگلیسی,گفتن زمان مرگ در خواب ...ادامه مطلب
اي نسيم عشق ! از آفاق شهابي آمدياز کران هاي بلند آفتابي آمديتا کني مستم ، همه زنبيل ها را کرده پراز شميم آن دو گيسوي شرابي آمديسنگفرش از نقره کردند اختران راه تو راشب که شد از جاده هاي ماهتابي آمدينه هوا نه آب - چيزي از هوا چيزي از آبتابناک از کهکشانهاي سحابي آمديبار رويايي سبک سنگين از افيون از شراببستي و تا بستر بيدار خوابي آمديديري از خود گم شدي در عشق نشناسان و بازتا که خود را درغزل هايم بيابي آمديتا غبار از دل فرو شوييم در ايينه اتهمسفر با آسمان و آب آبي آمديدر کنارت دم غنيمت باد بنشين لحظه ايآه مهمان عزيزي که شتابي آمدي حسين منزوي , ...ادامه مطلب