- شیخ بهایی (مخمس) ازویکینبشته تاکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هرمژه چون سیل رو انه
- خواجوی کرمانی گفتا تو ازکجایی کاشفته مینمایی گفتم منم غریبی از شهرآشنایی گفتا سرچه داری کز سر خبر
- میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان مه جلوه مینماید بر سبز خنگ گرد
- سعدی (باب دوم دراحسان) چنان سعی کن کز تو ماند چو شیرچه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ (یکی روبهی دید
- گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم بیرون نمیتوان کردحتی به روزگاران بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
- انوری ای دیر بدست آمده بس زود برفتی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
- حزین لاهیجی ای وای براسیری کزیادرفته باشددردام مانده باشد صیادرفته باشدآه ازدمی که تنها با داغ او چو
- حسین منزوی بسرافکنده مرا سایهای ازتنهایی چتر نیلوفر این باغچهی بودایی بین تنهایی ومن راز بززرگیست
- مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زدراه به جایی داردعالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش
- دردم از یار است و درمان نیز همدل فدای او شد و جان نیز هم این که میگویند آن خوشتر زحسن یارما