شعر از رسول مقصودی همسر فقیدم . ني چوپان

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

شعر از رسول مقصودی
همسر فقیدم .
ني چوپان
داني كه نالۀ ني چوپان براي چيست 
آنگونه زار بر چمن و سبزه زارها
بيچاره كام دل نگرفت از لبان يار 
زان ناله مي کند به لب جويبارها

مي گويد: اي دريغ به دوران كودكي 
كاندر دلم نبود ز حسرت نشانه ای
جان و تنم اسير بلاي جنون نبود 
مرغ دلم نداشت غم آب و دانه اي

آن چشمه زلال ز يادم نمي رود 
و آن ساعتي كه كوزه بدوش آمد ان پري
آه اي پري تو كاش نمي كردي ام نگاه 
وانگه نمي زدي به دلم تازه اخگري

چشمت سياه بود همانند بخت من 
زلفت پريش بود چو حال مشوّشم
ناگه وزيد بادي و خاكي فشاند و تو 
بردي ز چشمه آب و فكندي در آتشم

فردا كه خنده زد گل خورشيد بر سپهر 
ديدم ترا دوباره چو خورشيد صبحگاه
بشكفت چون شكوفه لبانت بروي من 
و آتش زدي به جانم از آن شعلۀ نگاه

از ياد من نمي رود آن شب كه عكس ماه 
مي خورد غوطه در دل امواج جويبار
افتاده بود سايۀ لرزان به روي تو 
زان تار موي دلكش و از برگ شاخسار

آنشب دو ماه بود مرا مايۀ نشاط 
ماهي بروي سبزه و ماهي در آسمان
اين ماه بود مايۀ آرام جان من 
و ان ماه بود رونق زيبائي جهان

آغوش من ز پيكرم نرم تو گرم بود 
در آرزوي بوسه لبم داغ گشته بود
خواندي تو خواهش دل من در نگاه تو 
لبهاي تشنه ام ز لبت بوسه اي ربود

اما گل وفاي تو چندان بقا نكرد 
دامن كشيدي از من دلخسته آه آه
رفتي و دل به يار دگر بستي از جفا 
ديگر كشيدي از كف من دامن پناه

ديروز بازم از لب آن جو گذر فتاد 
آن ني درشت گشته و مشتاق ناله بود
ببريدمش ز بُن چو نهال اميد خويش 
كز ناله اش حكايت هجران تو شنود
..رسول مقصوری..
پاييز

وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 248 تاريخ : يکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت: 11:08