فروغ فرخزاد..سهم من اين است!سهم من آسماني ست که آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد!

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

همه ي هستي من آيه ي تاريکي ست!
که تو را تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد!
من در اين آيه تو را آه کشيدم آه!
من در اين آيه تو را ...
به درخت و آب و آتش پيوند زدم!
زندگي شايد 
يک خيابان دراز است که هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد!
زندگي شايد ريسماني ست که مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد!
زندگي شايد
ريسمانيست که مردي با آن خود را از شاخه مياويزد
زندگي شايد
طفلي ست که از مدرسه بر مي گردد!
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد، در فاصله رخوتناک دو هم آغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد 
که کلاه از سر بر مي دارد 
و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد:صبح به خير!
زندگي شايد آن لحظه ي مسدودي ست
که نگاه من در ني ني چشمان تو خود را ويران مي سازد! 
و در اين حسي ست 
که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت
در اتاقي که به اندازه ي يک تنهايي ست؛
دل من
که به اندازه ي يک عشق است؛
به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد!
به زوال زيباي گلها در گلدان
به نهالي که تو در باغچه خانه مان کاشته اي
وبه آواز قناري ها
که به اندازه يک پنجره ميخوانند
آه، سهم من اينست؛
سهم من اين است!
سهم من آسماني ست که آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد!
سهم من پايين رفتن از يک پله متروکست
وبه چيزي که در پوسيدگي و غربت و اصل گشتن
سهم من، گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي جان دادن که به من مي گويد:
دست هايت را
دوست مي دارم!
دست هايم را در باغچه مي کارم،
سبز خواهم شد! مي دانم، مي دانم، مي دانم!
وپرستو ها در گودي انگشتان جوهريم 
تخم خواهند گذاشت
گوشواري به دو گوشم مي آويزم
از دو گيلاس سرخ همزاد
وبه ناخن هايم برگ گل کوکب مي چسبانم
کوچه اي هست که در آنجا 
پسراني که به من عاشق بودند! هنوز،
با همان مو هاي در هم و گردن هاي باريک و لاغر
به تبسم هاي معصوم دخترکي 
مي انديشند که يک شب او را
باد با خود برد!
کوچه اي هست که قلب من آن را
از محله هاي کودکي ام دزديده است
سفر حجمي در خط زمان
و به حجمي، خط خشک را آبستن کردن
حجمي از تصويري آگاه
که زمهماني يک آينه برميگردد
وبدينسانست
که کسي ميميرد
وکسي ميماند
هيچ صيادي در جوي حقيري که به گودالي مي ريزد،
مرواريدي صيد نخواهد کرد!
من پري کوچک غمگيني را 
مي شناسم، که در اقيانوسي مسکن دارد،
و دلش را در يک ني لبک چوبين
مي نوازد آرام آرام!
پري کوچک غمگينی
که شب از يک بوسه مي ميرد
و سحر گاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد!
فروغ فرخزاد

وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : فروغ فرخزاد سهم من, نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 208 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 7:14