شعر روسپی از رسول مقصودی.. تقدیم دوستان گلی که این شعرو درخواست کرده اند...

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

شعر روسپی از رسول مقصودی..

تقدیم دوستان گلی که درخواست کرده اند

روسپي در دل تيرگي نيمه شبان

ايستادست زني زير چراغ

مگرش بخت سیه  يار شود

تا ازو گيرد يك مرد سراغ

سايه اش پهن شده بر لب جوي

گوئيا نقش زمينگيري اوست

بر سرش خاطرۀ عهد شباب

در دلش واهمۀ پيري اوست

مي كند ياد شبي را كه به جشن

پابپاي پسري مي رقصيد

معني زندگي و هستي را

همه در پيكرۀ او مي ديد

دل بدو بست به اميد وفا

شد هواخواه رخ چون ماهش

وين ندانست كه با تيشۀ عشق

مي كند چاه بلا در راهش

عاقبت لكۀ بدنامي و ننگ

روي دامان عفافش بنشست

پربها گوهر يكتايش را

رايگان تا به ابد داد ز دست

آن شب از فكر سيه روزيها

چشم گريانش يك لحظه نخفت

وز پريشاني و بي فردايي

به زمين و به زمان بد مي گفت 

ناله مي كرد: «خدايا ى پسران

«گر همه بادۀ شهوت بخورند،

ور هزاران ره بد پیمایند :

باز در صورت ظاهر پسرند

«تو ز دختر چه خطايي ديدي؟ :

گنهش چیست به تاوان فقط يك لغزش،

«مايۀ زندگي از دست دهد

« و نبوید گلي از آسايش

تا سحر رشتۀ اوهام پليد ،

چون كلافي به سرش مي پيچيد

عكس آن هرزه جوان در قابش

به سيه روزي او مي خنديد

صبح فردا كه نسيم سحري

بر گل و سبزه نوازش مي داد،

دختر آواره شد از شهر و ديار

كه چُنو هيچكس آواره مباد

عاقبت پيشۀ بد پيش گرفت

گشت همخوابۀ ديوان هوس

حاليا چشم اميدش ز جهان

به چراغ سر ره باشد و بس

زمستان 1339


 

وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 245 تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1398 ساعت: 20:58