وبلاگ شخصی عذرا مجیبی

متن مرتبط با «فغان که شبها بی تو تنها» در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی نوشته شده است

شیخ بهایی (مخمس) ازویکی‌نبشته تاکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هرمژه چون سیل رو انه

  • شیخ بهایی (مخمس)/تاکی به تمنای وصال تو یگانه از ویکی‌نبشته تاکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه؟ خواهد به سر آید شب هجران تو یانهای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانهرفتم به درصومعه عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجددر میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو در میکده و دیرجانانه تویی تومقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانهبلبل، به چمن زآن گل رخسار نشان دیدپروانه، در آتش شد و اسرار عیان دید عارف، صفت روی تو در پیر و جوان دیدیعنی همه جا عکس رخ یار توان دید دیوانه منم، من که روم خانه به خانه عاقل به قوانین خرد راه تو پویددیوانه برون از همه آیین تو جوید تا غنچه بشکفته این باغ که بوید؟ هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید لبل به غزلخوانی و قمری به ترانهبیچاره بهایی که دلش زار غم توست هر چند که عاصی است، ز خیل خدم توستامید وی از عاطفت دم به دم توستتقصیر خیالی به امید کرم توست یعنی که گنه را به از این نیست بهانه + نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۴۰۲ ساعت ۴:۶ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خواجوی کرمانی گفتا تو ازکجایی کاشفته می‌‌نمایی گفتم منم غریبی از شهرآشنایی گفتا سرچه داری کز سر خبر

  • خواجوی کرمانی گفتا تو از کجایی کاشفته می‌‌نمایی گفتم منم غریبی از شهر آشنایی گفتا سر چه داری کز سر خبر نداریگفتم بر آستانت دارم سر گدایی گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانیگفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی گفتم به مِی‌پرستی جستم ز خود رهایی گفتا جویی نَیَرزی گر زهد و توبه ورزی گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم گفتم به از ترنجی لیکن بدست نایی گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ای هواییگفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیندگفتم حدیث مستان سرّی بود خدایی + نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۴۰۲ ساعت ۳:۹ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سعدی (باب دوم دراحسان) چنان سعی کن کز تو ماند چو شیرچه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ (یکی روبهی دید

  • سعدی (باب دوم در احسان) چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟(یکی روبهی دید بی دست و پای) فرو ماند در لطف و صنع خدای که چون زندگانی به سر می‌برد؟ بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟ در این بود درویش شوریده رنگ که شیری برآمد شغالی به چنگشغال نگون‌بخت را شیر خورد بماند آنچه روباه از آن سیر خورد دگر روز باز اتفاقی فتاد که روزی رسان قوت روزش بداد یقین، مرد را دیده بیننده کرد شد و تکیه بر آفریننده کرد کز این پس به کنجی نشینم چو مور که روزی نخوردند پیلان به زور زنخدان فرو برد چندی به جیب که بخشنده روزی فرستد ز غیب نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوستچو صبرش نماند از ضعیفی و هوش ز دیوار محرابش آمد به گوشبرو شیر درنده باش، ای دغل مینداز خود را چو روباه شل چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ چو شیر آن که را گردنی فربه استگر افتد چو روبه، سگ از وی به است بچنگ آر و با دیگران نوش کننه بر فضلهٔ دیگران گوش کنبخور تا توانی به بازوی خویش که سعیت بود در ترازوی خویش چو مردان ببر رنج و راحت رسان مخنث خورد دسترنج کسان بگیر ای جوان دست درویش پیر نه خود را بیگفن که دستم بگیر خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست که دون همتانند بی مغز و پوست کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای + نوشته شده در شنبه نهم دی ۱۴۰۲ ساعت ۳:۲۴ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم بیرون نمی‌توان کردحتی به روزگاران بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

  • گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم بیرون نمی‌توان کردحتی به روزگارانبیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز زین عاشق پشیمان سرخیل شرمسارانپیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستنددیوار زندگی را زین گونه یادگارانوین نغمه‌ی محبت بعد از من و تو ماندتا در زمانه باقی‌ست آواز باد و بارانشفیعی کدکنی + نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۵۰ ق.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حزین لاهیجی ای وای براسیری کزیادرفته باشددردام مانده باشد صیادرفته باشدآه ازدمی که تنها با داغ او چو

  • حزین لاهیجی ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشدامشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشدخونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا صیدی که از کمندت ازاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشدرحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت با صد امیدواری ناشاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گر مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد پر شور از حزین است امروز کوه و صحرامجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۵ ق.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حسین منزوی بسرافکنده مرا سایه‌ای ازتنهایی چتر نیلوفر این باغچه‌ی بودایی بین تنهایی ومن راز بززرگیست

  • حسین منزوی بسر افکنده مرا سایه‌ای از تنهایی چتر ِ نیلوفر این باغچه‌ی بودایی بین تنهایی و من راز بزرگی‌ست، بزرگ.هم از آن‌گونه که در بین تو و زیبایی بارَش ازغیروخودی هرچه سبک‌تر؛ خوش‌تر ... تا به ساحل برسد رهسپَرِ دریایی آفتابا تو و آن کهنه‌درنگ‌ات در روزمن شهاب‌ام، من و این شیوه‌ی شب‌پیمایی بوسه‌ای دادی و تا بوسه‌ی دیگر مستم کس شرابی نچشیده‌ست بدین گیراییتا تو برگردی و از نو غزلی بنویسممی‌گذارم که قلم پُر شود از شیدایی. .. + نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زدراه به جایی داردعالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش

  • مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زد راه به جایی داردعالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی داردپیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد محترم دار دلم کاین مگس قندپرستتا هواخواه تو شد فر همایی دارد از عدالت نبود دور گرش پرسد حالپادشاهی که به همسایه گدایی دارداشک خونین بنمودم به طبیبان گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوایی داردستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق هر عمل اجری و هر کرده جزایی داردنغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست شادی روی کسی خور که صفایی داردخسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواندو از زبان تو تمنای دعایی دارد + نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۵:۱۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دردم از یار است و درمان نیز همدل فدای او شد و جان نیز هم این که می‌گویند آن خوشتر زحسن یارما

  • دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم این که می‌گویند آن خوشتر ز حسنیار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز همدوستان در پرده می‌گویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز همچون سر آمد دولت شب‌های وصل بگذرد ایام هجران نیز هم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز هم محتسب داند که حافظ عاشق است و آصف ملک سلیمان نیز هم + نوشته شده در جمعه هفدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۶:۵۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مولاناآنکه بی‌باده کند جان مرا مست کجاست وآنکه بیرون کند ازجان و دلم دست کجاست وآنک سوگندخورم جز

  • مولانا آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از اوو آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست پرده روشن دل بست و خیالات نمودو آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاستعقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست + نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۵ ق.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غروب پاييز شعرازهمسر فقیدم من آن غروب غم انگيز و سردپاييزم که خون سرخ به رگهاي آسمان ريزم

  • غروب پاييز شعرازهمسر فقیدم رسول مقصودیمن آن غروب غم انگيز و سردپاييزم که خون سرخ به رگهاي آسمان ريزمچوبادتيرۀشب مي وزد به جانب روزمن ازگذرگه گردون چوگردبرخيزم وجود من همه رنگين زخون خورشيد است كه وقت مرگ وي از دامنش بياويزم سياه روزي من بين و تیره بختي من كه جزبه ديوسيه روزي شب نيا ویزمو لحظه اي پس از اين آسمان سيه پوشد به سوگواري نابودي غم انگيزم + نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۲۵ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حافظ نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند نه هرکه آینه سازد سکندری داند نه هرکه طرف کله کج نهادوتندنشست

  • حافظ نه هرکه چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داند نه هرکه طرف کله کج نهادوتندنشست کلاه داری وآیین سروری داند توبندگی چو گدایان به شرط مزدمکن که دوست خود روش بنده پروری داند غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند بباختم دل دیوانه و ندانستم که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند هزار نکته باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدار نقطه بینش ز خال توست مرا که قدر گوهر یک دانه جوهری داندبه قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند + نوشته شده در یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۷:۲۹ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سعدی » دیوان اشعار » غزلیات بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

  • سعدی » دیوان اشعار » غزلیات بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآیدروی میمون تو دیدن در دولت بگشایدصبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزایداین لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزدایدرشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو سایدنیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخایدگر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نبایددل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادمهر که از دوست تحمل نکند عهد نپایدبا همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی آن که روی از همه عالم به تو آورد نشایدچشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند پای بلبل نتوان بست که بر گل نسرایدسعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن نظری گر بربایی دلت از کف برباید + نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت ۷:۵۷ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غزلی بی نظیراز فروغی بسطامی چه خلاف سرزد ازما که درسرای بستی بردشمنان نشستی دل دوستان شکستی

  • غزلی بی نظیر .. از زنده یاد فروغی بسطامی چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی بر دشمنان نشستی دل دوستان شکستی سر شانه را شکستم به بهانه ی تطاول که به حلقه حلقه زلفت نکند دراز دستی ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی کسی از خرابه ی دل نگرفته باج هرگز تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی به قلمرو محبت در خانه ای نرفتی که به پاکی اش نرفتی و به سختی اش نبستی به کمال عذر گفتم که به لب رسید جانم ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی؟ ز, ...ادامه مطلب

  • برگی از تقویم تاریخ ۲۸ شهریور سالروز تولد مصطفی کمال پورتراب مصطفی کمال پورتراب ۲۸ شهریور سال ۱۳۰۳

  • برگی از تقویم تاریخ ۲۸ شهریور سالروز تولد مصطفی کمال پورتراب مصطفی کمال پورتراب ۲۸ شهریور سال ۱۳۰۳ در تهران به دنیا آمد. پس از آموختن مقدمات موسیقـی درسال۱۳۱۸ وارد دوره شش ساله متوسطه هنرستان عالی موسیقی شد او نزد استادانی چون یاروسلاوبیزا (فاگوت) حشمت سنجری و عطاا... خادم میثاق (ویولن) روبیک گریگوریان (آواز گروهی) روح ا...خالقی(تئوری موسیقی ایرانی) موسی معروفی (تـار) فریدون فرزانه و پاتما گریان (سرایش) به آموختن شاخه های مختلف دانش موسیقی پرداخت ودر سال ۱۳۲۴ از هنرستان موسیقی فارغ التحصیل شد. دکتر پورتراب رشته موسیقی علمی را برای ادامه تحصیل در هنرستان برگزید تا بتواند در دوره عالی هنرستان در رشته آهنگسازی ادامه تحصیل دهد. اما هنرستان هنوز فاقد دوره عالی بود. از آن پس پورتراب مدتی به طور خصوصی تحت تعلیم پرویز محمود قرار گرفت و به عنوان نوازنده فاگوت، ویولن، ویولن آلتو و... در ارکستر هنرجویان هنرستان و ارکستر سمفونیک تهران به رهبری پرویز محمود و بعدها روبیک گریگوریان نوازندگی کرد. در سال ۱۳۳۰ وقتی دوره عالی آهنگسازی در هنرستان تشکیل شد، پورتراب نیز وارد این دوره شد و در سال ۱۳۳۹ با رتبه نخست تحصیلات خود را به پایان برد. استادان این دوره حسین ناصحی (هماهنگی) هایمو تویبر (کنترپوآن، فوگ ،ساز شناسی) ایمانوئل ملیک اصلانیان (پیانو) مهدی برکشلی (تجزیه و تحلیل موسیقی باستانی) فؤاد روحانی (فرم موسیقی وزیبائی شناسی) و غیره بودند. او از سال ۱۳۴۰ سرپرستی یکی از ارکسترهای وزارت فرهنگ و هنر را برای ساخت آهنگ، رهبری آن و اجرای برنامه درتلویزیون عهده دار شد و در زمینه رهبری ارکسترمدتی با حشمت سنجری کار کرد. پورتراب در سال ۱۳۵۶ به منظور تحقیقاتی در زمینه موسیقی با استفاده از بورس راهی فرانس, ...ادامه مطلب

  • به مناسبت سالگشت تولد شاعری که در شبی مهتابی از کوچه ای گذشت و شعری سرود که ورد زبان همه عاشفان شد

  • به مناسبت سالگشت تولد شاعری که در شبی مهتابی از کوچه ای گذشت و شعری سرود که ورد زبان همه عاشفان سرزمینمان شد ، فریدون مشیری خوشا به حال کسی که لحظه لحظه‌اش از بانگ عشق سرشار است ================================================================== فریدون مشیری، شاعر و روزنامه‌نگار معاصر، سی‌ام شهریور ماه 1305 در خیابان عین‌الدوله‌ی تهران متولد شد. پدرش، ابراهیم مشیری افشار، که گویا از نوادگان نادر شاه بوده است، متولد 1275 در همدان، در بیست سالگی به تهران آمد و کارمند وزرات پست و تلگراف شد. پدر بزرگ مشیری، میرزا محمود خان، نقش مهمی در تاسیس خطوط مخابراتی در همدان و کرمانشاه و کردستان داشت؛ به همین سبب ناصرالدین شاه قاجار به او لقب «مشیر» داد؛ لقبی که بعدها نام خانوادگی مشیری‌ها شد. مادرش، خورشید، ملقب به اعظم‌السطنه، نوه‌ی امین‌الامرا و از خاندان ظهیرالدوله کرمانی بود. زنی بود علاقه‌مند به ادبیات که گاه شعر هم می‌گفت. پدرِ مادرش، میرزا جواد خان مؤتمن‌الممالک، نیز با تخلّص «نجم» شعر می‌سرود و چه بسا مشیری بخشی از توانمندی و استعداد شعری خود را مدیون این دو باشد. مشیری تا هفت سالگی ساکن تهران بود و کلاس اول دبستان را در دبستان «ادب» سپری کرد و گویا در این مدرسه با سیاوش کسرایی هم‌کلاس بود. در سال 1313 به دلیل شغل پدر، به مشهد کوچ کردند و در 1320 مجدد به تهران بازگشتند. مشیری دبستان و متوسطه را در مدرسه‌ی «همت» و سال اول دبیرستان را در مدرسه‌ی «رضا شاه» مشهد گذراند. در بازگشت به تهران، دو سال در دالفنون تحصیل کرد و در سال پایانی به مدرسه‌ی «ادیب» رفت. سپس مدتی در مدرسه‌ی فنی وزارت پست و تلگراف بود تا در آزمون ورودی پذیرفته شود و بعد از آن در رشته‌ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرف, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها