حافظ نه هرکه چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داند نه هرکه طرف کله کج نهادوتندنشست کلاه داری وآیین سروری داند توبندگی چو گدایان به شرط مزدمکن که دوست خود روش بنده پروری داند غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند بباختم دل دیوانه و ندانستم که آدمی بچهای شیوه پری داند هزار نکته باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدار نقطه بینش ز خال توست مرا که قدر گوهر یک دانه جوهری داندبه قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند + نوشته شده در یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۷:۲۹ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد غزلی ناب از حضرت حافظ نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشدصوفی ما که ز ورد سحری مست شدی...شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشدغم دنیی دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد + نوشته شده در یکشنبه دوم مهر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۵۵ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
حافظ صبا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمدهوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمدتنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمدز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزادچه گوش کرد که با ده زبان خموش آمدچه جای صحبت نامحرم است مجلس انس سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمدز خانقاه به میخانه میرود حافظ مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد + نوشته شده در پنجشنبه هشتم تیر ۱۴۰۲ ساعت ۹:۲۰ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
طفيل هستي عشقند ادمي و پري ارادتي بنما تا سعادتي ببريبکوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش که بنده را نخرد کس به عيب بي هنري مي صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند بعذر نيمه شبي کوش و گريه سحري تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين کار که در برابر چشمي و غايب از نظري هزار جان گرامي بسوخت زين غيرت که هر صباح و مسا شمع مجلس دگري دعاي گوشه نشينان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمي بما نمينگريبيا که وضع جهان را چنان که من ديدم گر امتحان بکني مي خوري و غم نخوري + نوشته شده در پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۵۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شبِ قدر که این تازه براتم دادندبعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادنداین همه شهد و شکر کز سخنم میریزداجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بودکه ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند + نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان ۱۴۰۱ ساعت ۶:۱۰ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
چه مستى است ندانم كه رو به ما آوردكه بود ساقى و اين باده از كجا آوردتو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گيركه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورددلا چو غنچه شكايت ز كار بسته مكنكه باد صبح نسيم گره گشا آوردصبا به خوش خبرى هدهد سليمانستكه مژده ء طرب از گلشن سبا آوردرسيدن گل و نسرين به خير و خوبى بادبنفشه شاد و كش آمد سمن صفا آوردچه راه مى زند اين مطرب مقام شناسكه در ميان غزل قول آشنا آوردعلاج ضعف دل ما كرشمه ء ساقيستبرآر سر كه طبيب آمد و دوا آوردبه تنگ چشمى آن ترك لشكرى نازمكه حمله بر من درويش يك قبا آوردمريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخچرا كه وعده تو كردى و او به جا آوردفلك غلامى حافظ كنون به طوع كندكه التجا به در دولت شما آورد + نوشته شده در جمعه بیست و دوم مهر ۱۴۰۱ ساعت ۷:۵۳ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آن چه تدبیر , ...ادامه مطلب
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمدحالتی رفت که محراب به فریاد آمد از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند موسم عاشقی و کار به بنیاد آم, ...ادامه مطلب
"غزلیات, حافظ" تقدیم به دوستان ادیب وفرزانهباغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش, بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش, ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش, رند عالم سوز را با مص, ...ادامه مطلب
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوریآن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرنداقرار بندگی کن و اظهار چاکری ساقی به مژدگانی عی, ...ادامه مطلب
حافظ ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم سبزه ء خط تو ديديم و ز بستان بهشت به طلبكارى اين مهر گ, ...ادامه مطلب
شراب بي غش و ساقي خوش دو دام رهندکه زيرکان جهان از کمندشان نرهند من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سياههزار شکر که ياران شهر بي گنهندجفا نه پيشه درويشيست و راهرويبيار باده که اين سالکان نه مرد رهندمبي, ...ادامه مطلب
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت خواجه حافظ شیرازیبلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشتگفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گف, ...ادامه مطلب
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم بر ما بسی کمان ملامت کشیده اندتا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ایما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم پیر مغ, ...ادامه مطلب
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز در گرفت آن شمع سرگرفته، دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده، جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفتوان لطف کرد دوست که دشمن، حذر گرفت بار, ...ادامه مطلب