حسین منزوی بسر افکنده مرا سایهای از تنهایی چتر ِ نیلوفر این باغچهی بودایی بین تنهایی و من راز بزرگیست، بزرگ.هم از آنگونه که در بین تو و زیبایی بارَش ازغیروخودی هرچه سبکتر؛ خوشتر ... تا به ساحل برسد رهسپَرِ دریایی آفتابا تو و آن کهنهدرنگات در روزمن شهابام، من و این شیوهی شبپیمایی بوسهای دادی و تا بوسهی دیگر مستم کس شرابی نچشیدهست بدین گیراییتا تو برگردی و از نو غزلی بنویسممیگذارم که قلم پُر شود از شیدایی. .. + نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۱۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
وحشت تنهایی, (فریدون مشیری,) خدایا،, وحشت تنهایی,ام کُشت.. کسی با قصّهی من آشنا نیست در این عالم ندارم همزبانی به صد اندوه مینالم – روا نیست – شبم طی شد، کسی بر در نکوبید.. به بالینم چراغی کس نیفروخت., ...ادامه مطلب
دلا از دست تنهایی به جونمز آه و ناله خود در فغونمشبان تار از درد جداییکره فریاد، مغز استخونمعزیزون از غم و درد جداییبه چشمونم نمونده روشناییگرفتارم به دام غربت و دردنه یار و همدمی، نه آشناییغم عشقت بیابان پرورم کردهوای بخت، بی بال و پرم کردبه ما گفتی صبوری کن صبوریصبوری، طرفه خاکی بر سرم کردفلک کی بشنوه آه و فغونمبه هر گردش زنه آتش به جونمیک عمری بگذرونم با , ...ادامه مطلب