وبلاگ شخصی عذرا مجیبی

متن مرتبط با «اين» در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی نوشته شده است

چه مستيست ندانم که رو به ما آوردکه بودساقي و اين باده ازکجا آوردتو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر

  • چه مستيست ندانم که رو به ما آوردکه بود ساقي و اين باده از کجا آورد تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد دلا چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن که باد صبح نسيم گره گشا آورد رسيدن گل و نسرين به خير و خوبي بادبنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد صبا به خوش خبري هدهد سليمان استکه مژده طرب از گلشن سبا آورد علاج ضعف دل ما کرشمه ساقيست برآر سر که طبيب آمد و دوا آورد مريد پير مغانم ز من مرنج اي شيخ چرا که وعده تو کردي و او به جا آورد به تنگ چشمي آن ترک لشکري نازم که حمله بر من درويش يک قبا آورد فلک غلامي حافظ کنون به طوع کندکه التجا به در دولت شما آورد + نوشته شده در پنجشنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۷:۳۳ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چه مستى است ندانم كه رو به ما آورد كه بود ساقى و اين باده از كجا آورد یکی از بهترینهای حافظ بزرگ

  • چه مستى است ندانم كه رو به ما آوردكه بود ساقى و اين باده از كجا آوردتو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گيركه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورددلا چو غنچه شكايت ز كار بسته مكنكه باد صبح نسيم گره گشا آوردصبا به خوش خبرى هدهد سليمانستكه مژده ء طرب از گلشن سبا آوردرسيدن گل و نسرين به خير و خوبى بادبنفشه شاد و كش آمد سمن صفا آوردچه راه مى زند اين مطرب مقام شناسكه در ميان غزل قول آشنا آوردعلاج ضعف دل ما كرشمه ء ساقيستبرآر سر كه طبيب آمد و دوا آوردبه تنگ چشمى آن ترك لشكرى نازمكه حمله بر من درويش يك قبا آوردمريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخچرا كه وعده تو كردى و او به جا آوردفلك غلامى حافظ كنون به طوع كندكه التجا به در دولت شما آورد + نوشته شده در جمعه بیست و دوم مهر ۱۴۰۱ ساعت ۷:۵۳ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بيا برگرديم! ارفع کرمانی .جاده يك دست نشيب است بيا بر گرديم بوي اين خاك قريب است بيا برگرديم

  • بيا برگرديم! ارفع کرمانی جاده يك دست نشيب است بيا بر گرديمبوي اين خاك قريب است بيا برگرديم بي خود از گوشة اين بام بر آن بام مپر مي رسد آنچه نصيب است بيا بر گرديم بر قرقخانة معشوق علم كس نزند پشت عيسي , ...ادامه مطلب

  • بادرود.روزتون زیبا تقدیم شما عزیزان.حافظ اين خرقه ء پشمينه بينداز كه ما از پى قافله با آتش آمده ایم

  • حافظ ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم سبزه ء خط تو ديديم و ز بستان بهشت به طلبكارى اين مهر گ, ...ادامه مطلب

  • عراقی..بكدام مذهبست اين؟ بكدام ملت‌است اين؟ كه كشند عاشقي را كه تو عاشـقم چرايي

  • كه كشند عاشقي را كه تو عاشـقم چرايي .. !! (عراقی) ز دو ديده خون فشانم ز غــمت شب جدايي چــه كنم كه هست اينها گـل باغ آشــــنايي مــــژه‌ها و چشم يارم به نظر چــــنان نـمايدكه مـــيان سنبلــستان چرد آه, ...ادامه مطلب

  • "ملک الشعرای بهار" یا که به راه آرم اين صيد ز دل رميده را يا به رهت سپارم اين جان به لب رسيده را

  • "ملک الشعرای بهار" یا که به راه آرم اين صيد ز دل رميده را يا به رهت سپارم اين جان به لب رسيده را يا ز لبت کنم طلب قيمت خون خويشتن يا به تو واگذارم اين جسم به خون تپيده را کودک اشک من شود خاکنشين ز ناز, ...ادامه مطلب

  • حافظ ..زیور عشق نوازي نه کار هر مرغي ست بيا و نوگل اين بلبل غزل خوان باش

  • اگر رفيق شفيقي درست پيمان باش  حريف خانه و گرمابه و گلستان باششکنج زلف پريشان به دست باد مدهمگو که خاطر عشاق گو پريشان باشگرت هواست که با خضر همنشين باشينهان ز چشم سکندر چو آب حيوان باشزبور عشق نوازي , ...ادامه مطلب

  • پروین اعتصامی برزگرى پند به فرزند دادکاى پسر، اين پيشه پس از من تراست مدت ما جمله به محنت گذشت

  • پروین, اعتصامی, برزگرى, پند به فرزند, دادکاى, پسر،, اين پيشه, پس از من تراست,مدت ما جمله, به محنت, گذشت,نوبت خون خوردن و رنج شماستکشت کن آنجا که نسيم و نمى استخرمى مزرعه، ز آب و هواستدانه، چو طفلى است در آغوش خاک, ...ادامه مطلب

  • احمد رضا احمدی.نمیدانم .من انتظار نداشتم با اين برف محض روبرو شوم.من انتظار نداشتم با اين عشق محض رو

  • احمد, رضا احمدی نمیدانم . . .من انتظار,, نداشتم,, با اين برف محض روبرو, شوم من انتظار نداشتم با اين عشق محض روبرو شوم اين مرغان خفته در لعاب کاشي ها به ما اعلام مي کنند اين عشق محض در آن برف محض آب مي شود ا, ...ادامه مطلب

  • "بيان نامرادي هاست اينهايي كه من گويم" "رحیم معینی کرمانشاهی"

  • "بيان نامرادي هاست اينهايي كه من گويم""رحیم معینی کرمانشاهی"بيان نامرادي هاست اينهايي كه من گويمهمان بهتر به هر جمعي رسم كمتر سخن گويم شب و روزم به سوز و ساز عمر بي امان طي شد گهي از ساختن نالم،گهي از, ...ادامه مطلب

  • پروین اعتصامی..برزگرى پند به فرزند داد.کاى پسر، اين پيشه پس از من تراست ادامه تو وبلاگ تقدیم دوستان

  •  پروین اعتصامی..برزگرى پند به فرزند داد.کاى پسر، اين پيشه پس از من تراست ادامه تو وبلاگ تقدیم دوستان برزگرى پند به فرزند دادکاى پسر، اين پيشه پس از من تراستمدت ما جمله به محنت گذشتنوبت خون خوردن و رنج شماستکشت کن آنجا که نسيم و نمى استخرمى مزرعه، ز آب و هواستدانه، چو طفلى است در آغوش خاکروز و شب، اين طفل به نشو و نماستميوه دهد شاخ، چو گردد درختاين هنر دايه باد صباستدولت نوروز نپايد بسىحمله و تاراج خزان در قفاستدور کن از دامن انديشه دستاز پى مقصود برو تات پاستهر چه کنى کشت، همان بدروىکار بد و نيک، چو کوه و صداستسبزه بهر جاى که رويد، خوش استرونق باغ، از گل و برگ و گياستراستى آموز، بسى جو فروشهست در اين کوي، که گندم نماستنان خود از بازوى مردم مخواهگر که ,اعتصامیبرزگرى ...ادامه مطلب

  • حافظ..سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت

  •  حافظ..سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت سينه از آتش دل در غم جانانه بسوختآتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوختتنم از واسطه دوري دلبر بگداختجانم از آتش مهر رخ جانانه بسوختسو,حافظسينه ...ادامه مطلب

  • ساز خاموش ازرسول مقصودی..گفته بودي ك تو روزي ز غمم خواهي مُرد.جان فداي تو، من اين را ز خدا مي خواهم

  • ساز خاموش از رسول مقصودی من ز خوبان جهان مِهر و وفا مي خواهم  دانم اين نيست، ندانم كه چرا مي خواهم اين همانا مَثَل سنگ و سبو را ماند  او جفا دارد و من مهر و وفا مي خواهم ز  شت و زيبا چه تفاوت كند از جانب دوست  جمله نيكوست وفا يا كه جفا مي خواهم با رقيب آمده ، بر ديدن بيمار ، حبيب نا طبيب است و مرا بين كه دوا مي خواهم پنجه اي نيست كه با لطف مرا بنوازد  ساز خاموشم و بس شور و نوا مي خواهم گفته بودي ك تو روزي ز غمم خواهي مُرد جان فداي تو، من اين را ز خدا مي خواهم گر بود دادگهي روز قيامت برپا من در آن دادرسي تورا مي خواهم , ...ادامه مطلب

  • فروغ فرخزاد..سهم من اين است!سهم من آسماني ست که آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد!

  • همه ي هستي من آيه ي تاريکي ست!که تو را تکرار کنانبه سحرگاه شکفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد!من در اين آيه تو را آه کشيدم آه!من در اين آيه تو را ...به درخت و آب و آتش پيوند زدم!زندگي شايد يک خيابان دراز است که هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد!زندگي شايد ريسماني ست که مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد!زندگي شايدريسمانيست که مردي با آن خود را از شاخه مياويزدزندگي شايدطفلي ست که از مدرسه بر مي گردد!زندگي شايد افروختن سيگاري باشد، در فاصله رخوتناک دو هم آغوشييا عبور گيج رهگذري باشد که کلاه از سر بر مي دارد و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد:صبح به خير!زندگي شايد آن لحظه ي مسدودي ستکه نگاه من در ني ني چشمان تو خود را ويران مي سازد! و در اين حسي ست که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميختدر اتاقي که به اندازه ي يک تنهايي ست؛دل منکه به اندازه ي يک عشق است؛به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد!به زوال زيباي گلها در گلدانبه نهالي که تو در باغچه خانه مان کاشته ايوبه آواز قناري هاکه به اندازه يک پنجره ميخوانندآه، سهم من اينست؛سهم من اين است!سهم من آسماني ست که آويختن ,فروغ فرخزاد سهم من ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها