غروب پاييز شعرازهمسر فقیدم رسول مقصودیمن آن غروب غم انگيز و سردپاييزم که خون سرخ به رگهاي آسمان ريزمچوبادتيرۀشب مي وزد به جانب روزمن ازگذرگه گردون چوگردبرخيزم وجود من همه رنگين زخون خورشيد است كه وقت مرگ وي از دامنش بياويزم سياه روزي من بين و تیره بختي من كه جزبه ديوسيه روزي شب نيا ویزمو لحظه اي پس از اين آسمان سيه پوشد به سوگواري نابودي غم انگيزم + نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۳:۲۵ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
شعر از رسول مقصودیهمسر فقیدم .ني چوپانداني كه نالۀ ني چوپان براي چيست آنگونه زار بر چمن و سبزه زارهابيچاره كام دل نگرفت از لبان يار زان ناله مي کند به لب جويبارها مي گويد: اي دريغ به دوران كودكي كاند, ...ادامه مطلب