زیباترین سروده عاشقانه اززنده یاد همسرم رسول مقصودی... اينك بهاري طربناك و گلريز با سبز پروردۀ عطرهايش ، دلاويز ...و عطر پروردۀ سبزه هايش ، دل انگيز با شبنم آجين گلبرگ هايش، طربخيز باز آي، اي آشناي من اي خوبتر از بهاران اي دستهايت پيام آور فصل شادي اي خنده هايت شكوفاترين غنچۀ باغ هستي باز آ كه خواهم ترا اي ز گلها نكوتر باری به معیار زیبایی فصل گلها بسنجمباز آي ، خواهم زيبائي ات را با عندليب سرودم به آئين بهاري دگرگونه سازم: با ساقه هاي نوازشگر بازوانت ، بلورین و سبزه هاي طرب انگيز انگشهايت ، هنرمند گلخند نازآفرين نگاهت ، نگارين گلبرگ رخسارت از دانه هاي عرق شبنم آجين گلبوسۀ ناز لبهات ، نوشين با آبشار طلاگون زلفت ، دلاويز و ابروانت چو رنگين كمانها و جويبار سخنهات با نرم نرماش ، شيرين و با هواي نفس هاي گرمت، دل انگيزآري بهاري بدينگونه زيبا كه بي شك زيباتر از اين بهاري نباشد.اما مراد از بهاري كه من آفريدم، سوگند پاكي ست از بهر عذراي خوبم: كاي جان شيرين ترا دوست دارم وي باغ رنگين ترا دوست دارم و ديگرم جز تو ياري نباشد زمستان 1345 + نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۵:۲۵ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
حافظ نه هرکه چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داند نه هرکه طرف کله کج نهادوتندنشست کلاه داری وآیین سروری داند توبندگی چو گدایان به شرط مزدمکن که دوست خود روش بنده پروری داند غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند بباختم دل دیوانه و ندانستم که آدمی بچهای شیوه پری داند هزار نکته باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدار نقطه بینش ز خال توست مرا که قدر گوهر یک دانه جوهری داندبه قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند + نوشته شده در یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۷:۲۹ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
رهی معیری » ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریدهام اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام چون خاک در هوای تو از پا فتادهام چون اشک در قفای تو با سر دویدهام.. من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیدهام از جام عافیت می نابی نخوردهام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهام موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریدهام ای سرو پای بسته به آزادگی منازآزاده من که از همه عالم بریدهام گر میگریزم از نظر مردمان رهی عیبم مکن که آهوی مردمندیدهام + نوشته شده در جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
شوریده شیرازی هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار منهر چه بری ببر مبر سنگدلی به کار منهر چه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمرهر چه دری بدر مدر پرده اعتبار من هر چه کشــی بکش مکش باده به بزم مدعی هر چه خوری بخور مخور خون من ای نگار من هر چه دهی بده مده زلف به باد ای صنم هر چه نهی بنه منه پای به رهگــــذار من هر چه کشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش هر چه شوی بشو مشو تشنه به خون زار من هر چه بری ببر مبر رشته الفت مـرا هر چه کنی بکن مکن خـانه اختیار من هر چه روی برو مرو راه خلاف دوستیهر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من + نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۸:۳۲ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
در کدامین چمن ای سرو به بار آمدهای؟ که ربایندهتر از خواب بهار آمدهای با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد! خانهپردازتر از سیل بهار آمدهای چشم بد دور، که چون جام و صراحی ز ازل در خور بوس و سزاوار کنار , ...ادامه مطلب
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم وحشی بافقی--------------------------ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم...امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدی, ...ادامه مطلب
زین خوشترت کجا خبری در زَنَد، که دوستسر بی خبر به ما زد و، از ما خبر گرفت بار غمی که شانه تهی کرد از او ،فلکاین زلف و شانه ،خواهَدَم از دوش برگرفت یک تار موی او، به دو عالم نمیدهندبا عشقش این معامله گفتیم و، سرگرفت چون شعر خواجه، تازه و تر بود شهریارشعر توهم ،که درس خود از چشمِ تر گرفت... شهریار, ...ادامه مطلب
آلبوم منتشر نشده از استاد شجریانبا همکاری استاد همایون خرم به نام: نای دل چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای خبر از خویش نداری که چه پرداخته ایدر سر کوی تو چندان که نظر کار کنددل و دین است که بر یکدگر انداخته ایمگر از آب کنی آینه دیگر ورنههیچ آیینه نمانده است که نگداخته ایچون ز حال دل صاحب نظرانی غافل؟تو که در آینه با خویش نظر باخته اینیست یک سرو در این باغ به رعنایی توبسکه گردن به تماشای خود افراخته ایآتشی را که از آن طور به زنهار آمددر دل صائب خونین جگر انداخته ای صائب تبریزی http://www.youtube.com/watch?v=drefHswQAas,چهره را صیقلی از آتش,چهره را صیقلی,چهره را صیقلی از,چهره را,چهره را صیقلی از آتش شجریان,چهره نگاری رایانه ای,راز چهره جذاب,راز چهره زیبا,رابطه چهره با شخصیت,رازهای چهره شناسی ...ادامه مطلب
خاک را دامٖان پر زر می کند فصل خزانبادها را کیمیاگر می کند فصل خزان شاخساران را به رنگ عود برمی آوردبرگها را صندل تر می کند فصل خزان (صائب),صائب تبریزی,صائب عريقات,صائب خليل,صائب تبریزی اشعار,صائب سلام,صائب ابهر,صائب تبريزي,صائب نحاس,صائب عریقات,صائب عبد الحميد ...ادامه مطلب