رهی معیری » ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریدهام اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام چون خاک در هوای تو از پا فتادهام چون اشک در قفای تو با سر دویدهام.. من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیدهام از جام عافیت می نابی نخوردهام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهام موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریدهام ای سرو پای بسته به آزادگی منازآزاده من که از همه عالم بریدهام گر میگریزم از نظر مردمان رهی عیبم مکن که آهوی مردمندیدهام + نوشته شده در جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
در بهار زندگی احساس پیری میکنمبا همه آزادگی فکر اسیری میکنمبس که بد دیدم ز یاران به ظاهر خوب خودبعد از این بر کودک دل سختگیری میکنمدر به رویم بسته اند از این و از آن خسته اممن به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته امای خدای آسمان بهتر تو میدانی که منبارها در راه او تا پای جان بنشسته امدر بهار زندگی احساس پیری میکنمبا همه آزادگی فکر اسیری میکنمشمع بودن . ذره ذره آب گشتن تابه کیشمع بودن . ذره ذره آب گشتن تابه کیراه پر خاشاک را . راه رفتن تا به کیدر به رویم بسته اند از این و از آن خسته اممن به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته امای خدای آسمان بهتر تو میدانی که منبارها در راه,در بهار زندگی احساس پیری میکنم,در بهار زندگی رفتی سفر,در بهار زندگی احساس,در بهار زندگی احساس پیری,در بهار زندگی احساس پیری میکنم دانلود,در بهار زندگی افتخاری,در بهار زندگي احساس پيري ميكنم,تا بهار زندگی آمده سوی چمن,تا بهار زندگی ...ادامه مطلب