ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشداز آه دردناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد حزین لاهیجی + نوشته شده در پنجشنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۵:۳۷ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
حزین لاهیجی ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشدامشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشدخونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا صیدی که از کمندت ازاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشدرحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت با صد امیدواری ناشاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گر مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد پر شور از حزین است امروز کوه و صحرامجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۳۵ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
مشیری بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته استبگذار تا سپیده بخندد به روی ما بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما بنشین مرو هنوز به کامت ندیده ایم ...بنشین مرو هنوز کلامی نگفته , ...ادامه مطلب
فریدون, مشیری بنشین مرو چه غم که شب از نیمه, رفته, است بگذار تا سپیده, بخندد, به روی ما بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما...بنشین مرو هنوز به کامت ندیده ام بنشین مرو هنو, ...ادامه مطلب
شعری بسیار زیبا از سیمنین بهبهانی عزیزای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطربر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوهدر خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم*****ای رفته ز دل راست بگو ! بهر چه امشببا خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواهمن او نیم ، او مرده و م, ...ادامه مطلب
بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته استبگذار تا سپیده بخندد به روی مابنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاهحسرت خورد ز روشنی آرزوی مابنشین مرو هنوز به کامت ندیده ایمبنشین مرو هنوز کلامی نگفته ایمبنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است ؟بنشین که با خیال تو شب ها نخفته ایمبنشین مرو که در دل شب در پناه ماهخوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیستبنشین و جاودانه به آزار من مکوشیکدم کنار دوست نشستن گناه نیستبنشین مرو حکایت وقت دگر مگوشاید نماند فرصت دیدار دیگریآخر تو نیز با منت از عشق گفتگوستغیر از ملال و رنج ازین در چه می بری ؟بنشین مرو صفای تمنای من ببینامشب چراغ عشق در این خانه روشن استجان مرا به ظلمت هجران خود مسوزبنشین مرو مرو که نه هنگام رفتن استاینک تو رفته ای و من ازره های دورمی بینمت به بستر خود برده ای پناهمی بینمت نخفته بر آن پرنیان سردمی بینمت نهفته نگاه از نگاه ماهدرمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخخواب از تو در گریز و تو ازخواب در گریزیاد منت نشسته بر ابر پریده رنگبا خویشتن به خلوت دل می کنی ستیز,بنشین مرو چه غم,بنشین مرو چه غم که شب,بنشین مرو چه غم که ...ادامه مطلب