دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد بسوزد آن که دلش بهر ما نمی سوزد ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه چو شمع آن که ز سر تا به پا نمی سوزد در این محیط غم افزا گمان مدار که هست کسی کز آتش جور و جفا نمی سوزد ز دود آه ستمدیدگان سوخته دل به حیرتم که چرا این بنا نمی سوزد بگو به کارگر و عیب کارفرما بین هر آن که گفت که فقر از غنا نمی سوزد غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز برای ما دل این ناخدا نمی سوزد ز تندباد حوادث ز ,یزدیدلت ...ادامه مطلب