مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زد راه به جایی داردعالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی داردپیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد محترم دار دلم کاین مگس قندپرستتا هواخواه تو شد فر همایی دارد از عدالت نبود دور گرش پرسد حالپادشاهی که به همسایه گدایی دارداشک خونین بنمودم به طبیبان گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوایی داردستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق هر عمل اجری و هر کرده جزایی داردنغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست شادی روی کسی خور که صفایی داردخسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواندو از زبان تو تمنای دعایی دارد + نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۵:۱۱ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
عزیزا هر دو عالم سایهی توست بهشت و دوزخ از پیرایهی توست تویی از روی ذات آئینهی شاه شه از روی صفاتی آیهی توست که داند تا تو اندر پردهی غیب چه چیزی و چه اصلی مایهی توست تو طفلی وانکه در گهوارهی تو تو را کج میکند هم دایهی توست اگر بالغ شوی ظاهر ببینی که صد عالم فزونتر پایهی توستتو اندر پردهی غیبی و آن چیز که میبینی تو آن خود سایهی توست برآی از پرده و بیع و شرا کنکه هر دو کون یک سرمایهی توستتو از عطار بشنو کانچه اصل است برون نی از تو و همسایهی توست + نوشته شده در شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۲۳ ب.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
رهی معیری » ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریدهام اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام چون خاک در هوای تو از پا فتادهام چون اشک در قفای تو با سر دویدهام.. من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیدهام از جام عافیت می نابی نخوردهام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهام موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریدهام ای سرو پای بسته به آزادگی منازآزاده من که از همه عالم بریدهام گر میگریزم از نظر مردمان رهی عیبم مکن که آهوی مردمندیدهام + نوشته شده در جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
غزلی ناب از وحشی بافقی.مستغنی است از همه عالم گدای عشق ما و گدایی در دولتسرای عشقعشق و اساس عشق نهادند بر دوامیعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق آنها که نام آب بقا وضع کردهاندگفتند نکتهای ز دوام و بقای عش, ...ادامه مطلب
وحشی بافقیمستغنی است از همه عالم گدای عشقما و گدایی در دولتسرای عشقعشق و اساس عشق نهادند بر دوامیعنی خلل پذیر نگردد بنای عشقآنها که نام آب بقا وضع کردهاندگفتند نکتهای ز دوام و بقای عشقگو خاک تیره زر کن و سنگ سیاهسیم آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشقپروانه محو کرد در آتش وجود خویشیعنی که اتحاد بود انتهای عشقاینرا کشد به وادی و آنرا برد به کوهزینها بسیست تا چه بود اقتضای عشقوحشی هزار ساله ره از یار سوی یاریک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق, ...ادامه مطلب
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر، به عالم سمر شود گویند سنگ، لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود خواهم شدن به میکده، گریان و دادخواه کز دست غم، خلاص من آنجا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ای جان، حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از کیمیای مهر تو زر گشت روی من آری به یمن لطف شما خاک، زر شود** در تنگنای حیرتم از نخوت رقیبیارب مباد آن که گدا معتبر شودبس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود* این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست سرها بر آستانه او، خاک در شود*,ترسم که اشک در غم ما,ترسم که اشک عالی نژاد,ترسم که اشکم,ترسم که اشک نامجو,ترسم که اشک در غم ما نامجو ...ادامه مطلب