وبلاگ شخصی عذرا مجیبی

متن مرتبط با «زمین» در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی نوشته شده است

بهار غم انگیز .ازکتاب زمین دزاشیب، فروردین ۱۳۳۳ بهار آمد ،گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد

  • بهار غم انگیز ...از کتاب زمین دزاشیب، فروردین ۱۳۳۳بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاوردپرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟ که آیین بهاران رفتش از یادچرامی نالد ابر برق در چشم چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟چرا خون می چکد از شاخه ی گل چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟که در گلزار ما این فتنه کردست ؟چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟ چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟چرا سر برده نرگس در گریبان ؟ چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟ چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟ چرا ساقی نمی گوید درودی ؟چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟ چه دشت است اینکه خاکش خون گرفته ست ؟چرا خورشید فروردین فروخفت ؟ بهار آمد گل نوروز نشکفت!مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟ که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟مگر دارد بهار نورسیده دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟مگر گل نو عروس شوی مرده ست که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟مگر خورشید را پاس زمین است ؟ که از خون شهیدان شرمگین است ...بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش ای گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشایبهارا ، خیز و زان ابر سبک رو بزن آبی به روی سبزه ی نوسر و رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغان چمن بخشبر آر از آستین دست گل افشان گلی بر دامن این سبزه بنشانگریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاک گریباننسیم صبحدم گو نرم برخیز گل از خواب زمستانی برانگیز بهارا ، بنگر این دشت مشوش که می بارد بر آن باران آتش بهارا ، بنگر این خاک بلاخیز که شد هر خاربن چون دشنه خونریز بهارا ، بنگر این صحرای غمناک که هر سو کشته ای افتاده بر خاک بها, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها