رهی معیری » ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریدهام اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام چون خاک در هوای تو از پا فتادهام چون اشک در قفای تو با سر دویدهام.. من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیدهام از جام عافیت می نابی نخوردهام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهام موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریدهام ای سرو پای بسته به آزادگی منازآزاده من که از همه عالم بریدهام گر میگریزم از نظر مردمان رهی عیبم مکن که آهوی مردمندیدهام + نوشته شده در جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط عذرا مجیبی | بخوانید, ...ادامه مطلب
سوگواران تو امروز خموشند همهکه دهان های وقاحت به خروشند همه گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواستزان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه آه از اين قوم ريايى که درين شهر دو رویروزها شحنه و شب باده فروشند همه باغ را اين تب روحى به کجا برد که بازقمريان از همه سو خانه به دوشند همه ای هر آن قطره ز آفاق هر آن ابر، ببار!بيشه و باغ به آواز تو گوشند همه گرچه شد ميکده ها بسته و ياران امروزمهر بر لب زده و ز نعره خموشند همه به وفای تو که رندان بلاکش فرداجز به ياد تو و نام تو ننوشند همه (شفیعی کدکنی), ...ادامه مطلب