از اول امروز چو آشفته و مستیمآشفته بگوییم که آشفته شدستیمآن ساقی بدمست که امروز درآمدصد عذر بگفتیم و زان مست نرستیمآن باده که دادی تو و این عقل که ما راستمعذور همیدار اگر جام شکستیمامروز سر زلف تو مستانه گرفتیمصد بار گشادیمش و صد بار ببستیمرندان خرابات بخوردند و برفتندماییم که جاوید بخوردیم و نشستیموقت است که خوبان همه در رقص درآیندانگشت زنان گشته که از پرده بجستیمیک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیمیک ل,امروز,آشفته,مستیمآشفته,بگوییم,آشفته,شدستیممولوی ...ادامه مطلب
سوگواران تو امروز خموشند همهکه دهان های وقاحت به خروشند همه گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواستزان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه آه از اين قوم ريايى که درين شهر دو رویروزها شحنه و شب باده فروشند همه باغ را اين تب روحى به کجا برد که بازقمريان از همه سو خانه به دوشند همه ای هر آن قطره ز آفاق هر آن ابر، ببار!بيشه و باغ به آواز تو گوشند همه گرچه شد ميکده ها بسته و ياران امروزمهر بر لب زده و ز نعره خموشند همه به وفای تو که رندان بلاکش فرداجز به ياد تو و نام تو ننوشند همه (شفیعی کدکنی), ...ادامه مطلب