وبلاگ شخصی عذرا مجیبی

متن مرتبط با «بسته» در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی نوشته شده است

ژاله اصفهانی بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت

  • ژاله اصفهانی بشکفد بار دگر لاله رنگین مرادغنچه سرخ فرو بسته دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت آیدبازروزگاری که به سر آمده آغاز شودروزگار دگری هست و بهاران دگر شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاترلیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب و روز بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیمآنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهادکه به ما زیستن آموزد و جاوید شدن پیک پیروزی و امید شدن شاد بودن هنر استگر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماستهر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رودصحنه پیوسته به جاست. خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. ژاله اصفهانی + نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱:۱۴ ب.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رهی معیری »ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریده‌ام اشکم ولی به پای عزیزان چک

  • رهی معیری » ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریده‌ام اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام.. من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام از جام عافیت می نابی نخورده‌ام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده‌ام موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام ای سرو پای بسته به آزادگی منازآزاده من که از همه عالم بریده‌ام گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی عیبم مکن که آهوی مردم‌ندیده‌ام + نوشته شده در جمعه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۸ ق.ظ توسط عذرا مجیبی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • (شفیعی کدکنی)گرچه شد ميکده ها بسته و ياران امروز.مهر بر لب زده و ز نعره خموشند همه

  • سوگواران تو امروز خموشند همهکه دهان های وقاحت به خروشند همه گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواستزان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه آه از اين قوم ريايى که درين شهر دو رویروزها شحنه و شب باده فروشند همه باغ را اين تب روحى به کجا برد که بازقمريان از همه سو خانه به دوشند همه ای هر آن قطره ز آفاق هر آن ابر، ببار!بيشه و باغ به آواز تو گوشند همه گرچه شد ميکده ها بسته و ياران امروزمهر بر لب زده و ز نعره خموشند همه به وفای تو که رندان بلاکش فرداجز به ياد تو و نام تو ننوشند همه (شفیعی کدکنی), ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها